روزهای پر مشغله
این روزا تابستون و سر میکنم با مشغله های فراوان. پایان نامه ام ، دنبال خونه گشتن برای خرید و مریضی مامانم یه طرف، کلاسای شما و شیطون بازی هات و خواسته های تمام نشدنیت از طرف دیگه خیلی گرفتارم کرده. اونم وقتی که بابا پیشمون نیست و تو این تهرون بی در و پیکر که هر کی به فکر کارای خودشه و یادش میره شاید عزیزی، خواهری، همسایه ای ، بچه ای به یه بغل محبت احتیاج داشته باشه. خلاصه میگذرونیم این تابستون و که کم کم داره گرماش رو از دست میده و دیشب با یه بارون دلچسب رسما داره خداحافظی میکنه. کلاس هات هم داره کم کم تموم میشه . سفال و نقاشی و اسکیت تموم شد و خودت خیلی راضی بودی و میگفتی بهت خیلی خوش می گذشته سر کلاسا. تنیس و موسیقی ادامه د...