امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

روزهای پر مشغله

1391/6/5 8:13
نویسنده : مریم
304 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا تابستون و سر میکنم با مشغله های فراوان. پایان نامه ام  ، دنبال خونه گشتن برای خرید و مریضی مامانم یه طرف، کلاسای شما و شیطون بازی هات و خواسته های تمام نشدنیت از طرف دیگه خیلی گرفتارم کرده.

اونم وقتی که بابا پیشمون نیست و تو این تهرون بی در و پیکر که هر کی به فکر کارای خودشه و یادش میره شاید عزیزی، خواهری، همسایه ای ، بچه ای به یه بغل محبت احتیاج داشته باشه.

خلاصه میگذرونیم این تابستون و که کم کم داره گرماش رو از دست میده و دیشب با یه بارون دلچسب رسما داره خداحافظی میکنه.

کلاس هات هم داره کم کم تموم میشه . سفال و نقاشی و اسکیت تموم شد و خودت خیلی راضی بودی و میگفتی بهت خیلی خوش می گذشته سر کلاسا. تنیس و موسیقی ادامه داره و خیلی دوسشون داری.

این وسط یه سفر 3 روزه هم رفتیم طالقان که با دختر عمه پسر عمو و عمه و... خیلی خوش گذروندی . اصلا دلت نمی خواست بیای تهران . 

بابا می خواد هفته دیگه بیاد ایران و تو لحظه شماری میکنی. همین که بهت گفتم بابا می خواد بیاد پیشمون خندیدی و همینجور که من و نگاه میکردی کم کم لبخندت کم شد و با تفکر گفتی خوب بابا که اومد من رو زمین میخوابم. میگم باشه اگه رو تختت نمی خوابی تو اتاق خودت برات جا میندازم.

گفتی نه تو اتاق شما. گفتم تو تاریکی شب ممکنه پامون بره روت. گفتی خوب رو ته میل ( بخوانید تردمیل که کنار تختمونه) می خوابم . ای جیگر تو برم که همیشه این مشکل خواب رو داشتی .من هم اصلا توان مقاومت در مقابل این موضوع رو ندارم  میذارم ببینم چی پیش میاد.

روزگار همیشه به کامت بچرخه عزیز دلمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عروسک خانوم
6 شهریور 91 12:48
من عاشق این امیر رضام خیلی باحاله سریع میزنه تو خال"باید رو زمین بخوابم" بچه باهوش این درد سر هارو هم داره دیگه
نرگسی
6 شهریور 91 19:08
سلاااااااااااااااام عزیزم .. الهی تو هم مثل من تنهایی .. ایشالله همیشه همه چی بر وفق مراد باشه دوستم .. ای ول امیررضا که انقدر با ذوق اشتیاق کلاسارو میگذرونی امیررضای گل رو که میبینم دلم میخواد منم همچین پسری داشته باشم .. ایشالله خدا براتون حفظش کنه .. خوب آقای پدر هم که دارن میان خیلی خوبه .. خوش باشید