امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

بک ماه عزیز جا مانده

1392/8/7 9:41
نویسنده : مریم
751 بازدید
اشتراک گذاری
بعد يك ما و اندي بالاخره طلسم رو با سلام و صلوات شكوندم . البته ما تو اين مدت اينقدر اتفاقاي جور وا جور ديديم كه نميدونم كدوم رو بنويسم اصلا اگرهم ميدونستم توان و وقتش رو هم نداشتم. 
 
 

خوب پس خلاصه اي از زندگي اين يك ماهه بگم كه حداقل خاطراتش باقي بمونه:
بابا ٢٥ شهريور اومد پيشمون و كلي وسيله برات سوغاتي آورد از كيف و كفش مدرسه تا لباساي ورزشيتشویق
از ١٥ شهريور هم منتظر نيني گولو بوديم. اما ايشان نازشون خيلي زياد بود و حالا حالا ها قصد اومدن نداشتنزبان در نتيجه ما به تمام كارهامون رسيديم .سنجش قبل مدرسه،  جشن شكوفه ها، خريد براي مدرسه، روز اول مدرسه و ... كه همه اينها همراه شكم بسيار بزرگ من همراه بود و سوالهاي مرتب و پيوسته حضار كه كي نينيتون به دنيا مياد؟ابله
٣ مهر ديگه با تاكيد دكترم رفتم بيمارستان عرفان تا داداش كوچولو رو به زورم كه شده بياريم پيشت. كل مراحل زايمان رو همون موقع تو موبايلم مينوشتم و كلي هم تفسير و پيشبيني پشتش ميذاشتم كه تو وبتون يادگار بمونه ... اما همش پريد و از دست رفتگریه
با ورود امير كوچولو به خونمون چهره شما از خوشحالي ديدن داشتهورا. هر كي ميومد كلي با ذوق دادشت رو نشون ميدادي و براشون آرزو ميكردي كه انشاالله خدا به شما هم يه داداش كوچولو بده قلب
روزگارت تومدرسه هم فكر كنم خوبه! تكليفاتون رو به خودتون ميگن و ما فقط اينجا ناظريم. فعلا هم كلاس زبان و اسپانيايي در جريانه .بابا ١٨ مهر دوباره رفت ونز و من موندم و اميران خونه.بغل
 
سعي ميكنم از اين به بعد زودتر بنويسم تا خاطرات امير كوچيكه هم نوشته بشه.
داداش كوچيكمون خيلي آقاست . صداي گريش شبيه گفتن اَه اَهماچ خيلي بامزه اول كه يه چيزي مي خواد كم كم غر زدن رو شروع ميكنه هي ميگه اَه  اَهههه بعد منم خوشم مياد زود به دادش نميرسم كه بازم غر بزنه، يه همچين مادر بدجنسيمعینکخيلي جلوي خودم رو ميگيرم كه تو بغلم فشارش ندم آخه اينقدر چلوندنيييييه كه خدا ميدونه.
 
 
ديروز ٦ آبان هم برديمش براي ختنه . واي كه چقدر گريه ميكرد . جيگرم كباب شد. شما هم كلي ناراحت شده بودي و امير كوچيكه رو ناز ميدادي و ميگفتي "من قربونت بشم ميرم همه اونايي كه تو رو اوخ كردن رو ميزنم، مي كشمشون كه اينقدر تو رو اذيت كردن." 
انشاالله زندگي براتون پر از شيريني باشه تا اين تلخي هاي كوچيك رو اصلا يادتون نياد بغل
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان پارمیدا
7 آبان 92 18:06
عزیزم قدم نورسیده مبارک . من مرتب می اومدم به وبتون سر می زدم ببینم چه خبر از نی نی ؟ هر دفعه می دیدم خبری ازتون نیست . خوشحال شدم که به سلامتی فارغ شدین . خدا هردو امیر رو حفظ کنه براتون . ولی دست تنها خیلی سخته با دوتا بچه . کاملا درک می کنم چون بابای پارمیدا هم هنوز در باکو هست و ما تنهاییم . بچه ها رو ببوسید
سارا مامان شايان
8 آبان 92 15:38
عزيزممممممممممم چقدر بامزه و خوردني اي تو امير آقا. مثل برادرت ناز و خوشگلي خواهر دل ما رو آب انداختي.
مامان امیرحسین و ارمیا
13 آبان 92 22:57
سلامممممممم مامان امیران .خوبی عزیزم این ختنه خیلی آزار دهنده اس. مریم جون شرایط من و تو مثله همه ها فقط شوهر من همش بندره شوهر تو ونز ما همسران نمونه هستیم بخدااااا