امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

سلام صداي ما را از ونزوئلا ميشنويد

سلام عزیزای دلم . با تموم شدن سال تحصیلی 92-93 شما رسما با سواد شدی به همین مناسبت تو تاریخ 1/3/93  کلاس اول 1-1 جشن پایان سال داشت. البته بگم که اول، دوم خرداد ماه بود،اما چون ما پرواز ونزوئلامون همون روز بود ،مدرسه لطف کرد و برنامه رو یه روز روزتر برگذار کرد. عالی بودید وهمه بسیار از برنامه هاتون راضی بودن. در پایان برنامه هم با پوریا که رفیق صمیمی شما بود عکس گرفتید و گردنبند های یادگاریتون رو با هم عوض کردین کلی با تاسف از هم جدا شدید. بله دیگه ما هم همون شب بامامانجون و امیر کوچیکه که اولین سفرش بود راهی ونزوئلا شدیم. خدا رو شکر جفتتون بسیار پسرای خوبی بودید و من اصلا اذیت نشدم. مهماندارا که عاشقتون شده بودن همش با ا...
25 مرداد 1393

بک ماه عزیز جا مانده

بعد يك ما و اندي بالاخره طلسم رو با سلام و صلوات شكوندم . البته ما تو اين مدت اينقدر اتفاقاي جور وا جور ديديم كه نميدونم كدوم رو بنويسم اصلا اگرهم ميدونستم توان و وقتش رو هم نداشتم.      خوب پس خلاصه اي از زندگي اين يك ماهه بگم كه حداقل خاطراتش باقي بمونه: بابا ٢٥ شهريور اومد پيشمون و كلي وسيله برات سوغاتي آورد از كيف و كفش مدرسه تا لباساي ورزشي از ١٥ شهريور هم منتظر نيني گولو بوديم. اما ايشان نازشون خيلي زياد بود و حالا حالا ها قصد اومدن نداشتن در نتيجه ما به تمام كارهامون رسيديم .سنجش قبل مدرسه،  جشن شكوفه ها، خريد براي مدرسه، روز اول مدرسه و ... كه همه اينها همراه شكم بسيار بزرگ من همراه ...
7 آبان 1392

در انتظار برادر

اميررضا : مامان اگه دختر بود چه كار مي كرديم؟ : اونم خوب بود ديگه مگه بده ؟ : آره دخترا جيغ ميكشن، می ترسن و  بازي پسرونه بلد نيستن آخه. خدا رو شکر شما راضی باشی ما هم راضییم دارم بهت غذا ميدم ميگم :"مامان ني ني مون به دنيا اومد شما بايد بهش غذا بديا" لبخنده گشادي تحويلم ميدي و ميگي :" باشه شيرهم من بهش ميدم." بعدش رفتی تو دستشويي که یهو داد ميزني:" مامان بچه اومد تو بايد بشوريشا .من غذا ميدم تو بشور." عدالتت تو تقسیم کار من و کشته   داري با دوستت كريستين حرف ميزني، ازت مي پرسه تو تنهايي؟ برادر نداري؟ با لب آويزون و بسيار مظلومانه مي گي : "دارم اما تو دل مامانمه. " چشماي كريستين ديدن داشت...
2 تير 1392

2 ماه جامانده

براي سال آينده كه كلاس اول ميري تصميم گرفتيم به ايران برگرديم. قبل عيد سرچي كه كرديم ديديم اكثر دبستاناي خوب ( يا حداقل اسم در كرده!) رو بايد قبل اسفند اقدام مي كرديم . اين در و اون در ديديم ٣ ٤ تا موندن كه باحرف و گفت و شنودي حداكثر تا خرداد بايد براي ثبت نام ایران باشیم.اين شد كه به اجبار كاسه كوزمون رو جمع كرديم كه برگرديم به ايران براي تثبيت ثبت نام شما گل گلاب . هول هولكي از مدرست خدا حافظي كرديم. با عكسايي كه از همكلاسيهات داشتي يادگاري ساده اي درست كردم و برديم براي دوستات . وسايلت رو هم از مدرسه جمع كرديم و با بوس و بغل و آرزوهاي خوب از مدرست جدا شديم.  ٢١ مي بار و بنديلمون رو بستيم و به ايران برگ...
22 خرداد 1392

دندان قورت داده شده!

در طی یک سری مراحل سر شیره مالیدن ،توسط عمو علی جان ، دندان بسیار سست شده شما توسط دست مبارکشان کنده شد و شما از هول، اولین دندان افتاده خود را قورت داده فرمودید   ...
8 ارديبهشت 1392

اثر مرگ چاوز بر کودک6 ساله ایرانی!

من دیگه رکورد شکوندم تو آپ نکردن وبلاگ عشقم. 3 ماه خاطراتت و ننوشتم و حالا موندم از کجا بنویسم! اما برنامه هات این روزها: مدرسه میری و کلاس تنیس ،ساعت 2:30 از مدرسه تعطیل میشی و خیلی گرسنه وخسته وکثیف میرسی خونه . بعد از غذا و استراحت ،کمی درس می خونی و بعدش کلاس تنیس میری یا تلویزیون میبینی. بعدم شب بازم درسات رو کار می کنیم. هفته ای  2 3 تا حرف فارسی یاد می گیریم و می چسبونیم به دیوار و تو طول هفته به هم یاد آوری میکنیم که چه کلمه هایی این حرف رو دارن. تا الان 20 تا خوندیم و البته خیلی به یادآوری احتیاج داره. خلاصه مشغولیم تا روزای شما به خوبی بگذره .  هفته پیش 5 یا 6 مارچ بود که چاوز ( رئیس جمهور ونزوئلا) فوت کرد ....
28 اسفند 1391

دندان لق شده!

 امروز گفتی مامان این دندونم یه کم درد میکنه ( اشاره به دندان نیش سمت چب) دست زدم  لق بود. اینقدر ذوق کردییی. راه میرفتی و ژست بزرگا رومیگرفتی و هر یه مدت به من میگفتی مامان خوشحالی داره 7 سالم میشه یه بارم بعد از اینکه در آب معدنی و باز کردی باز هم باژست و صدای کلفت کرده ، گفتی : مامان ببین هفت سالم شده چه راحت این در رو باز میکنم!  بعد هم هر چی میگفتیم گوش میکردی و باز میگفتی چون هفت سالم شده خیلی آقا شدم .. ما هم کلی لذت بردیم که پسرمون 1 سال قبل از 7 سالگی احساس 7 سالگی میکنه   ...
20 دی 1391

سر نهار امروز

  من: مامان جان بیا غذا بخور  امیر رضا: نه نمی خوام برو برام از اون ساندوچ مثلثیا از سوپر بگیر.  -نمیشه که ،غذای به این خوشمزگی درست کردم . بیا بخور ببین چه خوبه - نه اصلا تو دوست داری من چاق شم شکمم اینطوری بیاد بیرون. - حله حوله و ساندویچ و چیپس و پفک آدم رو چاق میکه ، غذا آدم و قوی می کنه . - نه خیر همه چیزا اگه آدم زیاد بخوره چاق میکنه  - خوب اگه غذا بخوری قد بلند میشی و باعث می شه خوب بزرگ بشي. - ببین من اگه بزرگ شم ، قدم خیلی بلند شه تو دیگه نمیتونی من رو ببوسیا چون قدت به من نمیرسه بغلم کنی و بوسم کنی - نه من هر جوری شده بوست میکنم . بیا این غذا رو بخور من خیلی زحمت کشیدم تا این رو برات آماده کر...
7 مهر 1391