امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

تابستان امیررضا چگونه پایان میابد؟

   امسال تابستان با وجود وضعیت نا مناسبی که داشتم سعی کردم غیر از کلاسهایی که میرفتی هر جوری شده با برنامه هایی سرگرمت کنم. گاهی میرفتیم نمایش های ابن سینا. گاهی هم با امیر علی وروجک وخاله ش بیرون میرفتیم، از جمله تو همین عکس که با هم رفته بودیم نمایش شیرهای دریایی  تو محوطه برج میلاد. پارک و فوتبال بازی کردنات هم تا جایی که توانایی داشتم به راه بود.   با شروع آخرین ماه تابستان کلاسای شما هم یکی یکی تمام شد . اولیش کلاس نقاشیت بود که تو کانون برگزار میشد ،تو این کلاس با آبرنگ کار میکردین.   کلاس بعدی تنیس بود و از اونجا که من با شرایطی که داشتم نمی تونستم تو کلاستون بیام ،عکسی ازت ندارم. اما از ...
7 شهريور 1392

پسری دارم تا نداره!

    معلم زبانت زنگ در رو میزنه و شما تندی میدویی یه جا قایم میشی و نقشه میکشی که چطور یهو بپری جلو و بنده خدا رو زهره ترک کنی. اول معلمت میاد با ترس و لرز سرش رو از آسانسور میاره بیرون ببینه امن هست بیاد؟! بعد در حالی که چشماش این ور و اون ور دنبال شماست، سلامی با خنده تحویل من میده و آروم پاش رو میذاره تو خونه که بالاخره از پشت مبلی ، زیر میزی،بالای بوفه ای جایی میپری جلوش و یه هوار هم میکنی تا خیالت راحت بشه که طرف کاملا سنگ کوب شده.   امروز دیگه پریدی و زیر یه خم آتنا جون رو گرفتی و داشتی بلندش میکردی که .... من آب شدم و تحدیدت کردم و... تا کوتاه اومدی. سر کلاس هم انواع و اقسام ادا ها رو محض خالی نبودن شیرین کاریات...
2 مرداد 1392

تابستان اميررضا چطور آغاز شد؟

تابستون شروع شد. از همون اول كه شروع كرديم رفتم كلاس نقاشي كانون نوشتمت ....داد و بيداد كردي كه مال بچه هاست من مي خوام برم فوتبال ، اينقدر فوتبال فوتبال كردي تا بالاخره رفتم يه جا اسمت رو نوشتم . واي كه چقدر خوشت اومد و و ذوق مي كردي ، شبي كه فرداش كلاس فوتبال داشتي از خوشحالي خوابت نمي برد . شبش ميگفتي "مامان من خيلي هيجان دارم" ( قربون دل كوچيكت برم) . صبح هم با خوشحالي از خواب پاشدي و زود آماده شدي. رفتيم كلاس ، يه عالمه بچه تو زمين فوتبال با توپاي خودشون بازي مي كردن. از زمين كه اومدين بيرون قيافتون كل و كثيف و عرق كرده و واييييي ...ديدني بود.اماچقدر احساس بزرگي مي كردي و خوشحال بودي . همون لحظه پرسيدي "مامان ، من دو بار ب...
24 تير 1392

تمرين كنم خوب حرف بزنم

داشتي بازي مي كردي كه پات مي خوره به لبه پنجره و دردت مياد. من جاي كبوديش رو مي بينم و خيلي دلم مي سوزه ميگم "الهي من بميرم" ميگي " يعني اگه تو بميري من ديگه دردم نمي گيره " يه كم فكر كردم چي جوابت و بدم باز پرسيدي" یعنی  اگه يه نفر بميره اون يكي كه زندست اصن دردش نمي گيره؟" - ممم چرا بازم خوب درد ميگيره. اينو مي گن يني اينكه اينقدر من ناراحت شدم از درد شما كه كاش ميمردم دردت رو نمي ديدم. -خوب چشمات رو ببند كه نبيني - آره اما خوب بالاخره مي فهمم ديگه دردت اومده - خوب برو تو اتاق زير پتو - راست ميگي مامان من حرف خوبي نزدم .در عوض دعا مي كنم زود خوب شي آخه اين چه حرفاييه كه من مادر به شما ميگم!!!! ...
24 تير 1392

آی امان

فردا شب یعنی 1شنبه میریم ونزوئلا . چون شاید تا تابستان سال آینده به ایران برنگردیم رفتم یه مدرسه به ظاهر خوب که شاید بتونم شما رو ثبت نام کنم . آقای مدیر فرمودند شنبه پسرتون روبرای تست بیارید.  صبح امروز هی گفتم و توضیح دادم که باید بریم مدرسه ای جدید و برای سال آینده شاید ثبت نام شی.هی هم شما می گفتی اصلا اصلا اصلا من نمیام .. دوست ندارم .. نمی خوام و ازاین حرفا دیگه. بلاخره با رشوه سی دی ایکس باکس راضی شدی که بریم و با خانوم مدیر حرف بزنی. رفتیم اونجا و تو اتاق مدیر موندم وشما رو بردن به اتاقی دیگه. 1 ساعت ونیم طول کشید .این وسط ها خانوم مدیره میومد بیرون و گاهی در مورد شرایط زندگی مون از من میپرسید ..هی هم می گفت خانواده خیلی مه...
12 آذر 1391

اميررضا و مدرسه

تقريبا يه ماهه كه ميري مدرسه و تقريبا هر كاري دلت بخواد توي مدرسه ميكني .هر كاري كه دلت بخواد  زنگتون زودتر از زنگ مدرسه ميخوره و شما هم مستقيم ميري پيش عمه جون و كيف و وسايلت رو ميندازي رو ميز عمه جون د برو براي بازي. يا ميري تو كلاساي ديگه يا ميري تو حياط و با بچه هايي كه ورزش دارن بازي ميكني. اونا هم اگه كلاس بالاييي ها باشن معلم ورزش يه سوت ميده دستت و تو رو داور ميكنه و شما هم اون وسط بين اون همه بچه هاي بزرگ اينور اونور ميدويي و بي خودي سوت مي زني و خلاصه كم نمياري. يه روز براي اولين باري رفتي تو كلاس اول خانوم قاسمي معلم ازت پرسيده بله پسرم بفرماييد كاري داشتي؟ شما گفتي: نه فقط اومدم ببينم خوب درس ميدي يا نه؟!!!!!...
12 آبان 1391

رفتی مدرسه ،به همین زودی

قرار بر اینه که بعد از دفاعم بریم ونزوئلا و همون جا ادامه مدرست رو بری .اما از اونجا که من تا یک ماه دیگه کارم تموم نمیشه تصمیم گرفتم بفرستمت به مدرسه ای که عمه فرشته اونجا هستن . مدرسه یگانه ، امروز برای اولین بار رفتی سر کلاس تو یه مدرسه دولتی، یه مدرسه شلوغ و پر از انرژی و روی نیمکت های داغون نشستی . خوب از اونجا که عمه جون هم اونجان حسابی همه هوات رو دارن. من به شخصه و البته مخالف نظر بابا، همیشه دلم می خواست توی یه مدرسه دولتی باشی . بزرگی مدرسه، زیادی بچه ها و فرهنگ های متفاوتشون خیلی به نظرم تو تجربه و شکل گیری شخصیت کودک 6 ساله تاثیر داره و با کمک خانواده میشه این تاثیر رو مثبت کرد. من عاشق جو مدرسه های دولتی هستم که بچه ها در ...
10 مهر 1391

امیررضا و معنی کلمات

  از اونجا که شما خیلی در معرض فیلمها و کارتونهای فارسی زبان نبودی بعضی از کلمات که برات نا آشناست معنیش رو میپرسی و مرتب ازش استفاده میکنی حالا نه خیلی درست ، اما شیرین و دقیقا به جا  مثل فکر ِ مکر ( فکر بکر) / ذوق/ یحتمل/دی ک تاتور و... برای دیگران معنی که برات توضیح دادم رو میگی و خیلی متفکرانه در جواب سوال اونها که از کجا میدونی معنیش رو میگی خودم فهمیدم   ...
4 مهر 1391

روزگار آقا پسر

  این دوشنبه گذشته کلاس تنیست تموم شد و از اونجا که آقا عرفان وروجک نبود، کلاستون آروم و به دلخواه مربیتون برگذار شد .    به علت روزگار خاصی که بر ونزوئلا حاکمه سفر بابا هم همش عقب می افته . طبق آخرین اخبار واصله بابا قراره دوشنبه وارد خاک متبرک وطن بشه. ما بی صبرانه منتظرشیم. در راستای کم نیاوردن شما در هیچ زمینه ای: دیشب داشتی با مهدی( پسر عمه فرشته که 25 سالشه ) ام بی سی 3 میدیدی که به زبان عربی صحبت می کردن . از مهدی پرسیدی: مهدی میفهمی اینا چی میگن... البته من میدونم چی می گنا میخوام بدونم تو میفهمی یا نه.  امروز شروع کردی به لنگیدن و اشاره کردی به قوزک پات و با ناله گفتی: پوزه پام درد میکنه گف...
21 شهريور 1391