جشن و یادگاری و باز سفر
جمعه 8 جون آخرین روز مدرستون بود .
پدر مادرا اومده بودن تا روز آخر رو جشن بگیرن . شعری رو اجرا کردین و از پدر مادراتون تشکر کردین.
بعد از یه صبحانه مختصر رفتیم تو کلاستون و فیلمی که میس ماریبل از کارای بامزه تون تو کل سال تهیه کرده بود ، رو دیدیم. میس ماریبل خیلی مربی دوست داشتنی بود.
هرکدوم از بچه ها هم یه تی شرت ،که خودشون نقاشی کرده بودن ، رو پوشیدن و با ماژیک هایی که میس ماریبل بهشون داد ، اسم خودشون رو روی تی شرت ِدوستِ جلوییشون می نوشتند. خیلی با مزه بود و همتون تو یه صف داشتین برای هم یادگاری می نوشتین.
سال خوبی بود و خیلی چیزا یاد گرفتی . به نظر من از همه مهمتر این بود که یاد گرفتی با دیگران با مهربونی رفتار کنی ، گروهی بازی کنی و دوستای خوبی پیدا کنی. من فکر می کنم 2، 2 تا 4 تا میشه رو بالاخره یاد می گیری.اما مهم عشق و محبت ه که باید از همین بچگی تو وجود آدما ریشه کنه و دوره مهد تو این زمینه خیلی مهمه.
یک هفته بعد از تموم شدن مدرسه ، دوتایی راهی ایران شدیم .الان تو خونه خودمون ایرانیم . شما خوابی و من دلشوره پایان نامه ام رو دارم
خداکنه اینم زودی تموم شه