تابستان -تهران
وقت نمیکنم خیلی بیرون ببرمت و بگردونمت.
اما خدا رو شکر از اونجا که ما با مادرجون و عمو علی همسایه ایم ، شما مرتب یا خونه مادر جونی و داری با مهدی بازی میکنی، یا خونه عمو جونی و داری با ایکس باکس محمد مسابقه میدی.
منم از اونجا که نمی خوام عذاب وجدان بگیرم و سهمی در پربار کردن روزگار تابستونی شما داشته باشم، اسمت رو چندتا کلاس نوشتم محض خالی نبودن عریضه.
تنیس و اسکیت هرکدوم 3 روز در هفته. سفال و نقاشی و موسیقی یک روز در هفته. در حال حاضر فقط اسکیت شروع شده .
بابا هم خیلی دلش برات تنگ شده و هر موقع زنگ میزنه شما باهاش اصلا حرف نمیزنی. هی بابا از اونور اصرار میکنه و من از این ور خواهش، اما شما هی ناز و ادا که اصلا حرف نمیزنم.
خلاصه دلتنگی بابا بیشتر میشه و منم ناراحت که چرا آخه یه کلمه حرف نمیزنی؟
* توضیح : هیچ کدوم از عکسا مال تابستان - تهران نیست .همه آرشیوی و مال ونزوئلاست.