تابستان اميررضا چطور آغاز شد؟
تابستون شروع شد.
از همون اول كه شروع كرديم رفتم كلاس نقاشي كانون نوشتمت ....داد و بيداد كردي كه مال بچه هاست من مي خوام برم فوتبال ، اينقدر فوتبال فوتبال كردي تا بالاخره رفتم يه جا اسمت رو نوشتم .
واي كه چقدر خوشت اومد و و ذوق مي كردي ، شبي كه فرداش كلاس فوتبال داشتي از خوشحالي خوابت نمي برد .
شبش ميگفتي "مامان من خيلي هيجان دارم" ( قربون دل كوچيكت برم) .
صبح هم با خوشحالي از خواب پاشدي و زود آماده شدي. رفتيم كلاس ، يه عالمه بچه تو زمين فوتبال با توپاي خودشون بازي مي كردن.
از زمين كه اومدين بيرون قيافتون كل و كثيف و عرق كرده و واييييي ...ديدني بود.اماچقدر احساس بزرگي مي كردي و خوشحال بودي . همون لحظه پرسيدي "مامان ، من دو بار بخوابم دوباره كلاس فوتبال دارم؟ "با بله من يه آخ جون گفتي و باز لحظه شماري براي جلسه بعدي .
منم بي جنبه . ديدم اينقدر كلاس فوتبال دوست داري،كلاس نقاشي و زبان هم شرط كردم كه بايد بري و خوب شما هم تسليم شدي . يه همچين مادر بد جنسي هستم ، خودم ميدونم! خلاصه فعلا فوتبال و تنيس و نقاشيت شروع شده كه ميبرمت.
هنوز خونه قبليمون، پيش مادر جون اينا هستيم و براي تغيير روحيه ، مي خواهيم خونه رو تجديد رنگ كنيم. چند روز پيش هم رفتيم تخت و كمد وميزت رو خريديم .قرار شد بعد رنگ خونه برامون بيارن .
داشتم يه كتاب ميخوندم (كليدهاي تربيت كودكان)اومدي عكسش رو ديدي
ميگي "اااا مامان اين مال تربيت بچه هاست؟"ميگم بله...
داد ميزني "اااا نه نخون . من تربيت نمي خوامممممم ،نخونش." به زور كتاب رو بستي ...شب كه شد . هر چي گفتي قبول مي كردم. برم خونه محمد؟ ايكس باكس بازي كنم؟ نريم خونه مادرجون ! برو برام آب بيار و ...
ديگه آخرشب گفتي" مامان تواون كتاب تربيت بچه گفته ك هر چي بچتون گفت باور كنين؟ "
گفتم :آره نوشته كه بعدش بچه ها هم هر چي شما بگيد رو گوش ميدن .
ابروت رو دادي بالا و خنديدي گفتي "كتاب خوبيه ها خوب پس برو بخون "، خلاصه از نانوشته هاي يه كتاب دوتايي تصميم گرفتيم ك به حرف هم گوش بديم يا به قول اميررضا حرف هم رو باور كنيم . اين هم از فوايد كتاب ناخوانده!