امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

آی امان

1391/9/12 9:06
نویسنده : مریم
232 بازدید
اشتراک گذاری

فردا شب یعنی 1شنبه میریم ونزوئلا . چون شاید تا تابستان سال آینده به ایران برنگردیم رفتم یه مدرسه به ظاهر خوب که شاید بتونم شما رو ثبت نام کنم . آقای مدیر فرمودند شنبه پسرتون روبرای تست بیارید. 

صبح امروز هی گفتم و توضیح دادم که باید بریم مدرسه ای جدید و برای سال آینده شاید ثبت نام شی.هی هم شما می گفتی اصلا اصلا اصلا من نمیام .. دوست ندارم .. نمی خوام و ازاین حرفا دیگه.

بلاخره با رشوه سی دی ایکس باکس راضی شدی که بریم و با خانوم مدیر حرف بزنی.

رفتیم اونجا و تو اتاق مدیر موندم وشما رو بردن به اتاقی دیگه. 1 ساعت ونیم طول کشید .این وسط ها خانوم مدیره میومد بیرون و گاهی در مورد شرایط زندگی مون از من میپرسید ..هی هم می گفت خانواده خیلی مهمه و اصلا به خاطر درس بچه خانوادتون رو از هم جدا نکنید واز این حرفا....

بعد کاشف به عمل اومد که اول از شما خواستن خانواده خودت رو بکشی . تو هم خودت رو کشیدش و یه دایره روی بلیزت ( که من از اونجا که نقاشیات رومیشناسم مطمئنم که دکمه لباست بوده) اون خانومه میپرسه این دایره چیه؟ از اونجا که خودت با عقلت دیدی خوب این دایره خیلی بزرگه گفتی این خورشیدهیول

وبعد نقاشی نکردی 

هی بهت گفتن خوب بابا و مامان رو هم بکش گفتی نه دیگه دوست ندارم .اصلا صفحه جا ندارهدروغگو نمیشه بکشم

این شده بود که خانوم مدیر برداشت کردن که خانواده ما جمعش جمع نیست و بچه به شدت از این بابت در رنج و عذابه که حاضر نشده مادر و پدرش رو هم بکشه. از اونجا هم که یه خورشید روی سینه خودش کشیده یعنی پدرش توقلبشه اما کنارش نیست...گریه

خلاصه ما کلی افسرده شدیم از اینکه یه همچین خانواده داغونی داریم...

اما منِ مادر مطمئنم که شمای وروجک میخواستی زود تر تموم شه و ادامه ندی و بیای بیرون برای اینکه به سی دي ایکس باکست برسی.

این شده که از تست نتیجه گرفتن که پسری با هوش و تیز اما کم حوصله وبی دقت هستیمنتظر.

گفتند فردا صبح برای نتیجه نهایی تماس بگیرید. خیلی عصبیم و ناراحت همش میگم کارای من باعث شد شما توانایی هات رو نشون ندادی. نه اینکه اینجا قبول بشی یا نه ، فقط به خاطر اینکه دوباره باید تابستون زودتر از بابا جدا بشیم برای انتخاب مدرسه . اونم باز به اصرار باباست که می خواد تو تومدرسه ای مثلا خوب و غیر انتفایی باشی و گر نه من عاشق همین مدرسه های دولتی هستم . اما چاره چیه .

خدایا خودت پشتیبان کوچولوم هستی و دلم قرصهبغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نرگسی
11 آذر 91 18:25
مامانی مراقب خودتون باشید خیلی خیـــــــــــــلی .. بازم زود زود بیا و برامون بنویس از پسر طلا .. الهی قربونت برم عزیزممممممممممممممممم .. مامانی منم موافقم با نظر شما در مورد پسر طلا .. دوستون دارممممممممممممممممممممممممم ..
پوریا پهلوان کوچولوی مامان
12 آذر 91 9:09
عزیزم ممنون بیا گذاشتم
مامان اميرحسين و آلوچـــــــــه
12 آذر 91 10:15
عزيزم سفر به خير ايشالا سال ديگه ببينيم هم ديگرو آخه بچه ها همشون همينن خودت رو ناراحت نكن از بس ما لوسشون كرديم بخدا از زير همه چي ميخوان در رن راستي چه مدرسه ايي انتخاب كردي به منم بگو نزديكاي خودمونه مريم؟
عروسک خانوم
12 آذر 91 11:10
به نظر من این نهایت خلاقیت بوده یه خورشید روی سینه چرا ما اینقدر بد بینیم چرااااااااااااااااااااااااااااااا
فاطمه
13 آذر 91 8:56
ماشالا چه پسر نازی خدا حفظش کنه
رعنا
13 آذر 91 15:40
مریم جان کاش برا مدیرش توضیح داده بودی که به چه علت اینطوری نقاشی کشیده
البته خیلی خوش امودم که امیرطلا انقدر قشنگ زود یه چیزی به ذهنش رسیده و گفته خورشیده


ین موقع ها توضیح بی فایدست . اونا علم خودشون رو به تجربه مادر ترجیح میدن
رعنا
13 آذر 91 15:41
مریم جان چرا باید برید ونزویلا؟ همسری اونجا کار میکنن؟


بله