امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

سفر به خانه مادر بزرگ

1391/9/4 12:50
نویسنده : مریم
322 بازدید
اشتراک گذاری

این چند وقت غیر از اینکه وقتی برای کارای خونه نداشتم، برای شما هم اصلا نمیتونستم وقتی بذارم.

این آخری وقتی من کلّم تو این لپتاپ بود اومدی گفتی مامان میای بازی؟

گفتم نه عزیزم نمی تونم فعلا برو پیش مامان جون.

گفتی مامان ماه هاست با من بازی نکردیا تعجب، دلت برای من نمیسوزه؟

جیگرم آتیش گرفت و بغلت کردم و یه عالمه بوسیدمت.

خلاصه بعد دفاع دایجون محمد و مامان اصرار کردن که برای استراحت بریم شمال.

 

ما هم از تعطیلات استفاده کردیم و پریدیم اومدیم شمال خونه مادر بزرگ من.

خونه ای که من عاشقشم چون یاد آور مهربونی های مامان جون عزیزم ِ. عزیزی که 3 ماه قبل از به دنیا اومدن شما از دنیا رفت. اما هنوز این خونه بوی خنده های شیرینش رو میده.

 

از شمال برگردیم باید کم کم دوباره چمدون ها رو ببندیم برای سفر به ونزوئلالبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نرگسی
4 آذر 91 17:11
همیشه به گردش عزیزم .. خوش بگذره و به سلامتی برگردید ..
نرگسی
4 آذر 91 17:12
خدا رحمتشون کنه عزیز جون رو ..
رعنا
8 آذر 91 9:26
الهی این بچه ها هم گناه دارن از طرفی خودمونم گناه داریم ولی خدا رو شکر که تمام شد و دیگه میتونید کلی بازیی با هم بکنید خدا مادربزرگ گلتون رو رحمت کنه
مامان محمد فاضل
10 آذر 91 15:15
یه وبلاگ بهتون معرفی میکنم بنام پوریا پهلوان کوچولوی مامان تازه افتتاح شده اگه عکس پسرش رو گذاشته باشه انگار که خیلی شبه ناناز شماست وقتی پسرش رو دیدم ناخوداگاه یاد پسر جان افتادم


چه جالب چشم حتما با ايشون آشنا ميشم. ممنون
پوریا پهلوان کوچولوی مامان
12 آذر 91 10:28
سلام وبلاگ زیبایی دارین بهتون تبریک میگم ، از آشنایی با شما خیلی خوشحالم ، امیدوارم امیر رضای خوشکل و دوست داشتنی قدر مامان خوب و مهربونش رو بدونه
مامان اميرحسين و آلوچـــــــــه
13 آذر 91 11:30
چه خوب كاري كردي خوشحالم كه بالاخره هم موفق شدي چه برفي اومده خوشبحالتون من عاشق برف بازيم