سفر به خانه مادر بزرگ
این چند وقت غیر از اینکه وقتی برای کارای خونه نداشتم، برای شما هم اصلا نمیتونستم وقتی بذارم.
این آخری وقتی من کلّم تو این لپتاپ بود اومدی گفتی مامان میای بازی؟
گفتم نه عزیزم نمی تونم فعلا برو پیش مامان جون.
گفتی مامان ماه هاست با من بازی نکردیا ، دلت برای من نمیسوزه؟
جیگرم آتیش گرفت و بغلت کردم و یه عالمه بوسیدمت.
خلاصه بعد دفاع دایجون محمد و مامان اصرار کردن که برای استراحت بریم شمال.
ما هم از تعطیلات استفاده کردیم و پریدیم اومدیم شمال خونه مادر بزرگ من.
خونه ای که من عاشقشم چون یاد آور مهربونی های مامان جون عزیزم ِ. عزیزی که 3 ماه قبل از به دنیا اومدن شما از دنیا رفت. اما هنوز این خونه بوی خنده های شیرینش رو میده.
از شمال برگردیم باید کم کم دوباره چمدون ها رو ببندیم برای سفر به ونزوئلا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی