امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

تولدت مبارک عزیزترینم

  قربون اون خنده شیرینت برم . امروز 5 سالت تموم شد . مثل برق و باد داری بزرگ می شی و من روز به روز ازت لذت میبرم . جمعه یه تولد کوچیک تو مدرسه ات گرفتم و با همکلاسیات یه ساعتی خوش گذروندین .  یه فیلم کوتاه از تولدت تو نت گذاشتم که این سایت پشتیبانی نمیکنه . حالا بعدا اگه شد برات میذارم. این هم گزارش تصویری: اپریل دوست خوشگلت که خیلی هم با احساسه برات نقاشی خودش و تو رو کشیده و برای تولدت بهت هدیه داد نیکل و اشلی کوچولو واکین و سباستین و فبریستو و رامون که پروانه شده!   زندگیت پر از نور باشه عزیزم  ...
15 بهمن 1390

برگشتيم به روزگار عادي

تقريبا دو هفته هست كه برگشتيم . روز اول همين كه فهميدي بأيد بري مدرسه خيلي گريه كردي اما با اين حال بردمت . مي رسي به ماشين گريه و بهونت تموم مي شه . ظهر هم خوشحال از مدرسه برگشتي . براي كلاس شنا هم جلسه اول با ترس و گريه بردمت اما خدا رو شكر بالاخره. همه چي به حالت عادي برگشت. خانواده جديدي به إيراني هاي اينجا أضافه شده و دخترشون به اسم عسل دوستت شده كه ماشالله تو شيطوني دست تو رو از پشت بسته . با هم بازياي پسرونه ميكنين و كلي حال ميكنين. ديروز صبح گفتي گلوم درد ميكنه و كمي تب داشتي . بردمت دكتر و خدا رو شكر ديشب تبت قطع شد و امروز فرستادمت مدرسه . الان هم با كلي سلام و صلوات اومدي استخر و من كنار استخر از فرصت استفاده كردم و دارم پيج...
7 بهمن 1390

دوباره آماده سفر

هفته دیگه باید برگردیم ونزوئلا . از یه طرف مدرسه و کار بابا و زندگی اونجاست از طرف دیگه دلم اینجاست و  نمی خوام دوباره تنها بشم  . اما چاره ای نیست .  داریم کارامون و  خرید و دیدار ها و کار های اداری رو انجام میدیم.. تا کم کم راهی بشیم. بیشتر پیش مادر جون میمونی تا ما به کارها برسیم . از بیرون رفتن وخرید بدت میاد .ترجیح میدی خونه بمونی !  شانس ما که تو این مدت اصلا تهران برف نیومد .این عکس پارسالِ که نزدیک خونه مامان جون توی پارک ازت گرفتم: این 5 شنبه خونه مادر جون مهمونی دادیم و همه فامیل درجه یک رو دعوت کردیم . حسابی با پسر عموهات بازی کردی و آتیش سوزوندی . به حدی که 10 ، 20 نفر آدم بزرگ از پس شما ...
18 دی 1390

چی بگم از کیا بگم؟!!!

گلم الان یه 2 هفته ست که ایرانیم و سرمون کلی شلوغه. هفته پیش آخرین امتحانم رو دادم وکلا راحت شدم و یه پایان نامه مونده که حتی یک کلمه هم ننوشتم. برای همین بالاخره وقت کردم بنویسم . اما نمیدونم چی بگم و از کجا بگم . تو این چند روز خونه فامیل و مامان جون و مادر جون و عمو جون علی شام دعوت بودیم.خیلی این ور و اونور میریم . البته بیشتر خونه عموها و مادر جون . چقدر دیدار فامیل و آشنا هامون و اونایی که دوسشون داریم لذت بخشه .  شب یلدا خونه مادرجون با آرش:    بابا با سه پسر عموی شیطون:   یه عالمه برات لباس خریدیم  . چند تا هم سی دی . کارتون پاندای کنگفو کار و مک کویین رو خیلی دوست داری( البته منم...
13 دی 1390

از عاشورا تاسفر

عزیز دلم  هفته پیش عاشورا بود.و جالب اینکه تازه متوجه شدیم اینجا شیعه های لبنان که تعدادشون خیلی کمه یه مسجد برای خودشون درست کردن و 10 شب برنامه دارن. خدا توفیق داد و من 2 شب تونستم برم و شب عاشورا شما رو هم بردم .خوب بود . اولش با چند تا از دوستات بازی میکردی و بعد اومدی بغلم نشستی. زل زده بودی به من ببینی گریه میکنم یا نه هر یه مدت هم تو تاریکی دست میزدی به چشمم ببینی خیسه یا نه !!!.باز هم سوال وسوال که چرا گریه میکنی ؟ حسین کیه؟ چرا کشتنش؟ و.... و هر سال کلی باید حرف بزنم تا کمی بفهمی!   پارسال روز عاشورا خانومای ایرانی اینجا با هم جمع شدیم و نهار قیمه درست کردیم وبردن برای سایت . امسال خدا رو شکر هم سایت آشپز داره هم ...
24 آذر 1390

تجربه ای جالب

همه شهر تو حال و هوای سال جدید میلادی هستن. مدرسه شما هم که از همه بیشتر هفته آینده جشن موزیکلتونه این هفته گذشته هم سانتا براتون کادو آورد .یه کتاب مصور که هر برگش پازل . موضوشم حیوانات آبی ه خیلی دوسش داری و همش تک تکشون رو نگاه میکنی ..  چند وقته خیلی بارونای شدیدی اینجا میاد . من که تا حالا یه همچین بارونایی حتی اینجا ندیدم انگار خونمون میره وسط یه دریچه .. گاهی ترسناک میشه!!!. بنابر این نتونستی بری استخر .  جمعه شب منم حوصلم سر رفته بود با هم رفتیم سینما! به مسئول بلیط میگم یه فیلم مناسب پسر بچه می خوام اونم میگه "real steel" البته اسپنیش اون رو میگه ! خوب منم که بی خبر از همه جا میگم 2 تا بلیط بده . خلاصه می...
13 آذر 1390

خدایا شکرت

    شنات همچنان بر قرار البته بازم سرما خوردی و سرفه های بدی میکنی .برای همین  روزای بارونی نمی برمت کلاس. جای استخر و اطرافش خیلی زیباست. من خیلی خوشحالم که میبینم تو توی این استخرشنا میکنی و لذت میبری. یاد خودم و شرایط استخر ای ایران می افتم افسوس می خورم . کاش که قدرشو میدونستی .غیر از اینکه خود مناظر استخر خیلی قشنگه جای خیلی خلوتیه و فقط بچه های کلاس شما هستن . اطرافش حیونای زیادی نگه داری می شن که بعضی شون آزادن مثل این طاووس  که وقتی شما مشغول شنا بودین من ازش عکس گرفتم .   . . این 5 شنبه جشن "thanks giving" مدرستون بود و هر کسی یه چیزی...
12 آذر 1390

شنا

بالاخره آموزش شنات رو شروع کردیم .خیلی خدا خدا میکردم بازی در نیاری  . وقتی بردمت استخر از دور دوستت رامون رو دیدی و دوییدی طرف استخر که باهاش بازی کنی . اتفاقا مامان اونم می گفت رامون کلاس و دوست نداره و نمیره . اما شما دو تا با هم تو کلاس شرکت کردین و من خیلی خیلی خوشحال شدم. سام هم میاد کلاس و من و خاله رابی کنار استخر تماشاتون میکنیم. همه بچه های کلاستون ، همکلاسهای مدرست هستن . آپریل هم که خیلی دوست داره میاد .خدا رو شکر موقعیت خوبیه که برای شنا کردن آماده شی. این امکان رو تو ایران نداشتم که من ببینم چطور شنا یاد میگیری.   ا   البته همچنان قبل از رفتن به استخر همین که میفهمی برای کلاس داریم میریم بهو...
22 آبان 1390

هالووین

  بعد از یک غیبت طولانی خیلی سخته که همه چی رو بنویسم.منتظر یه پست طووووولانی باش!  حدود 3 هفته پیش بازم مریض شدی شب ها سرفه میکردی و نمی تونستی بخوابی . دکتر بهت آنتی بیونیک داد و دو تا آنتی هیستامین خیلی قوی که من بعد 3 شب دیگه بهت ندادم. خیلی روت اثر بدی داشت و بد اخلاقت میکرد .  خدا رو شکر خوب شدی. 2 هفته پیش خاله رابی و خاله شهرزاد از ایران اومدن . یه روزم پارمیدا اومد خونمون و کلی با هم بازی کردین و استخر هم رفتین. یه روزهم رفتیم پیش خاله رابی و برای سام کوچولو که حالا خیلی بزرگ شده لگو و چتر اسپایدرمن گرفتیم. اما همچنان همش دوست داری سام رو اذیت کنی نمیدونم چرا رابطه خوبی با این بچه مظلوم نداری!. ی...
15 آبان 1390