هالووین
بعد از یک غیبت طولانی خیلی سخته که همه چی رو بنویسم.منتظر یه پست طووووولانی باش!
حدود 3 هفته پیش بازم مریض شدی شب ها سرفه میکردی و نمی تونستی بخوابی . دکتر بهت آنتی بیونیک داد و دو تا آنتی هیستامین خیلی قوی که من بعد 3 شب دیگه بهت ندادم. خیلی روت اثر بدی داشت و بد اخلاقت میکرد .
خدا رو شکر خوب شدی.
2 هفته پیش خاله رابی و خاله شهرزاد از ایران اومدن . یه روزم پارمیدا اومد خونمون و کلی با هم بازی کردین و استخر هم رفتین.
یه روزهم رفتیم پیش خاله رابی و برای سام کوچولو که حالا خیلی بزرگ شده لگو و چتر اسپایدرمن گرفتیم. اما همچنان همش دوست داری سام رو اذیت کنی نمیدونم چرا رابطه خوبی با این بچه مظلوم نداری!.
یکشنبه هفته پیش با عمو احمد رفتیم پرتوارداس برای خرید. یه اسباب بازی که ماکت شکار ببر بود رو برات گرفتیم .بساتی داشتیم. قبلش که همش نق میزدی که برام اسباب بازی بگیرید, بعدش هم هر مغازه ای میرفتیم نمیتونستیم اون جعبه بزرگ و ببریم داخل و باید دم در امانت می گذاشتیم . در نتیجه کل مدتی که ما توی هر مغازه بودیم گریه و نق ها و بهونه های شما همراهمون بود.
دوشنبه شب؛ اولین شب هالووین روتجربه کردی با آوا وافرا و پارمیدا و علی لباسای مخصوصتون رو پوشیدین و رفتین برای چلیک وچلیک در خونه مردم
آوا و افرا و پارمیدا و رنجر کوچولوی من:
خیلی تجربه جالبی بود من و خاله سهور هم نوبتی همراهتون بودیم . همه خوشحال بودن همه جا پر از انرژی مثبت بود و شادی و جیغ و هیجان.
یه کیسه پراز آبنبات جمع کردی .
جمعه هفته گذشته پایان کوارتر اول بود و مربیاتون چیزهایی که یادتون داد بودن رو برای مادرا نمایش دادن .جالب بود مدال گرفتی و شعر الفبا رو خوندین.
مدال گرفتنت از میس ماریبل:
و البته شما طبق معمول لب باز نکردی که چیزی بخونی حالا تو خونه همش رو برای من می خونیا اما اونجا یا با رامون شیطونی میکردی یا فقط میخندیدی و نگاه میکردی .دریغ از یه کلمه . اما با اینحال خیلی خوشحالم که با همکلاسیات دوستی و میتونی با اونا ارتباط برقرار کنی همین کلی پیشرفته .
شب جمعه هم جشن هالووین توی مدرسه بود و من میخواستم برای شب خرید کنم که شما بازم گریه که من بیرون و دوست ندارم و دوست دارم خونه باشم .. از بیرون رفتن و خرید کردن متنفری
منم خاله فریبا رو انداختم تو زحمت و گذاشتمت پیش نرگس که باهاش بازی کنی تا من برگردم.
خلاصه شب شد و بازم جشن و رقص و شادی بچه هاو پدر مادراشون توی مدرسه خیلی شب خوبی بود.
اپریل دختر زیبای همکلاسیت :
امیر رضا و ماریا و کریستین که بت من شده! همکلاسیات:
این هم جناب آقای اسپیندلر که داره باهات در مورد کاستوم های همکلاسیات صحبت میکنه!
به امید شادی همیشه تو.