تازگی شیطون تر شدی
چهار شنبه گذشته شب با خاله سهور رفتی سیرک و رقص پاتیناژ .خیلی هیجان زده بودی از آتیش بازیشون با آب و تاب تعریف میکردی .
این چند وقت خیلی بارونای شدیدی اینجا می باره اما بالاخره شنبه ظهر با آوا و افرا اینا رفتیم استخر .با تیوپ همه جا راحت میرفتی و با افرا بازی میکردی کلی هم سرسره آبی رو استفاده کردین اون وسطا هم گاهی بارون شروع می شد و همه میرفتیم زیر پل وسط آب که اقلا رو سرمون بارون نریزه..خوش گذشت.
شب با بابا و خانواده خاله سهور و آقای ک.م رفتیم کلوپ عربا.
تو ماشین خوابت برد اما اونجا بلند شدی و در نتیجه طبق معمول اکتیو تر و غیر قابل کنترل شدی یه جا بند نبودی از اونجا که هم بازیت افرا خواب بود شما به ماها گیر میدادی قلیون باب رو هی فوت مکردی ٍ آوا رو میچلوندی و دنبال گربه ها میکردی.
یه بار هم تو یه حرکت غیر قابل پیش بینی رفتی و لپ آقای ک.م رو کشیدی . این آقای مهندس نایب مدیرمشارکت پروژه است و ما حسابی باهاش رو در بایسی داریم و حدود ٦٠ سالشه...این کار تو باعث شد هر ٤ نفرمون که سر میز بودیم رومون و برگردونیم و به زور جلوی خندمون رو بگیریم . خاله سهور که درست روبروی آقای ک.م نشسته بود داشت میترکید ...خلاصه به غیر از شیطونی های شما شب خوبی بود و خاطره شبای پر از شادی سوریه رو برامون زنده کرد.
امروز بعد از ٤ روز تعطیلات پاییزی خیلی به سختی رفتی مدرسه اما برگشت خوش حال بودی .
...دوست دارم شیطونکم.