چی بگم از کیا بگم؟!!!
گلم الان یه 2 هفته ست که ایرانیم و سرمون کلی شلوغه.
هفته پیش آخرین امتحانم رو دادم وکلا راحت شدم و یه پایان نامه مونده که حتی یک کلمه هم ننوشتم.
برای همین بالاخره وقت کردم بنویسم . اما نمیدونم چی بگم و از کجا بگم.
تو این چند روز خونه فامیل و مامان جون و مادر جون و عمو جون علی شام دعوت بودیم.خیلی این ور و اونور میریم . البته بیشتر خونه عموها و مادر جون . چقدر دیدار فامیل و آشنا هامون و اونایی که دوسشون داریم لذت بخشه.
شب یلدا خونه مادرجون با آرش:
بابا با سه پسر عموی شیطون:
یه عالمه برات لباس خریدیم . چند تا هم سی دی . کارتون پاندای کنگفو کار و مک کویین رو خیلی دوست داری( البته منم دوست دارم) و مرتب نگاه میکنی .
دیروز خونه مامان جون ،شهاب رو دیدی و از صبح تا شب شما دو تا دوییدید به حدی که اونقدر عرق کرده بودید و لپ دوتاتون سرخ شده بود .من لباساتون رو در آوردم تا تو این چله زمستون فقط با یه زیرپوش و شلوار به بازیتون ادامه بدید . واقعا شما بچه ها این همه انرژی رو از کجا میارید.؟ موندم.
تو ونزوئلا تخت شما تو اتاق ماست و چون اتاق خیلی بزرگه همه تو یه اتاق میخوابیم اما اینجا تو خونه خودمون باید توی اتاق خودت تنها بخوابی . هفته اول خیلی لجبازی میکردی و حاظر نمی شدی از ما جدا بخوابی . اینقدر زبون میریختی و به هر عنوانی از سر جات بلند می شدی و میومدی پیش ما اما بالاخره بعد 2 هفته، یه 2 شبه که بدون گریه و بهونه سر جای خودت می خوابی.
الان بیرون بارون شدیدی میاد و شما خونه مادر جون داری با عمه فاطمه بازی میکنی.. امیدوار بودیم اینجا که میایم برف بیاد و حسابی برف بازی کنیم اما مثل اینکه بارون ونزوئلا رو هم با خودمون آوردیم اینجا!
اما من همچنان امید وارم.
پ.ن.:
هفته پیش 7 دی تولدم بود .عزیزم زندگی من با وجود تو شیرینه و امیدوارم سالهای سال سالم باشم و سلامت وموفقیت تو رو با دو چشمم ببینم ..دوست دارم عزیزم