امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

پسری دارم تا نداره!

    معلم زبانت زنگ در رو میزنه و شما تندی میدویی یه جا قایم میشی و نقشه میکشی که چطور یهو بپری جلو و بنده خدا رو زهره ترک کنی. اول معلمت میاد با ترس و لرز سرش رو از آسانسور میاره بیرون ببینه امن هست بیاد؟! بعد در حالی که چشماش این ور و اون ور دنبال شماست، سلامی با خنده تحویل من میده و آروم پاش رو میذاره تو خونه که بالاخره از پشت مبلی ، زیر میزی،بالای بوفه ای جایی میپری جلوش و یه هوار هم میکنی تا خیالت راحت بشه که طرف کاملا سنگ کوب شده.   امروز دیگه پریدی و زیر یه خم آتنا جون رو گرفتی و داشتی بلندش میکردی که .... من آب شدم و تحدیدت کردم و... تا کوتاه اومدی. سر کلاس هم انواع و اقسام ادا ها رو محض خالی نبودن شیرین کاریات...
2 مرداد 1392

این روزها

هفته پیش  با مامان جون و پدرجون اینا  رفتیم طالقان. حسابی تو باغ کیف می کردی و با انواع جک جونورها بازی می کردی . به مدد لجبازی های شما برای بیرون رفتن  من هم کمی پیاده روی می کردم . شنبه برای کلاسهات اومدیم تهران و همین که رسیدیم رفتیم حلیم خریدیم و نوش جان فرمودیم . دیروز هم ثبت نام مدرسه رو تکمیل کردیم و لباس فرمت رو هم سفارش دادیم.   دیروز بالاخره یه قرار گذاشتیم و با امیرحسین و مامان و داداشی گلش رفتیم پارک و بر عکس شما بچه ها که خیلی باهم بازی نکردین ، من و ستاره جون کلی با هم حرف زدیم و از دیدن ارمیا لپلی کلی حال کردم.مرسی ستاره جون شب خوبی یود . از اونجا که کلاسات 3 شنبه تموم میشه ا...
25 تير 1392

تابستان اميررضا چطور آغاز شد؟

تابستون شروع شد. از همون اول كه شروع كرديم رفتم كلاس نقاشي كانون نوشتمت ....داد و بيداد كردي كه مال بچه هاست من مي خوام برم فوتبال ، اينقدر فوتبال فوتبال كردي تا بالاخره رفتم يه جا اسمت رو نوشتم . واي كه چقدر خوشت اومد و و ذوق مي كردي ، شبي كه فرداش كلاس فوتبال داشتي از خوشحالي خوابت نمي برد . شبش ميگفتي "مامان من خيلي هيجان دارم" ( قربون دل كوچيكت برم) . صبح هم با خوشحالي از خواب پاشدي و زود آماده شدي. رفتيم كلاس ، يه عالمه بچه تو زمين فوتبال با توپاي خودشون بازي مي كردن. از زمين كه اومدين بيرون قيافتون كل و كثيف و عرق كرده و واييييي ...ديدني بود.اماچقدر احساس بزرگي مي كردي و خوشحال بودي . همون لحظه پرسيدي "مامان ، من دو بار ب...
24 تير 1392

تمرين كنم خوب حرف بزنم

داشتي بازي مي كردي كه پات مي خوره به لبه پنجره و دردت مياد. من جاي كبوديش رو مي بينم و خيلي دلم مي سوزه ميگم "الهي من بميرم" ميگي " يعني اگه تو بميري من ديگه دردم نمي گيره " يه كم فكر كردم چي جوابت و بدم باز پرسيدي" یعنی  اگه يه نفر بميره اون يكي كه زندست اصن دردش نمي گيره؟" - ممم چرا بازم خوب درد ميگيره. اينو مي گن يني اينكه اينقدر من ناراحت شدم از درد شما كه كاش ميمردم دردت رو نمي ديدم. -خوب چشمات رو ببند كه نبيني - آره اما خوب بالاخره مي فهمم ديگه دردت اومده - خوب برو تو اتاق زير پتو - راست ميگي مامان من حرف خوبي نزدم .در عوض دعا مي كنم زود خوب شي آخه اين چه حرفاييه كه من مادر به شما ميگم!!!! ...
24 تير 1392

در انتظار برادر

اميررضا : مامان اگه دختر بود چه كار مي كرديم؟ : اونم خوب بود ديگه مگه بده ؟ : آره دخترا جيغ ميكشن، می ترسن و  بازي پسرونه بلد نيستن آخه. خدا رو شکر شما راضی باشی ما هم راضییم دارم بهت غذا ميدم ميگم :"مامان ني ني مون به دنيا اومد شما بايد بهش غذا بديا" لبخنده گشادي تحويلم ميدي و ميگي :" باشه شيرهم من بهش ميدم." بعدش رفتی تو دستشويي که یهو داد ميزني:" مامان بچه اومد تو بايد بشوريشا .من غذا ميدم تو بشور." عدالتت تو تقسیم کار من و کشته   داري با دوستت كريستين حرف ميزني، ازت مي پرسه تو تنهايي؟ برادر نداري؟ با لب آويزون و بسيار مظلومانه مي گي : "دارم اما تو دل مامانمه. " چشماي كريستين ديدن داشت...
2 تير 1392

اشکها و لبخندهای ما

2 سال و نیمت بود . تازه داشتی جمله هات رو کامل میگفتی و حرف های خوشمزه تحویلمون میدادی . همون موقع ها بود صدای مردم رو میشنیدی که طعم تلخی از شکستن غرور داشت . طعم تلخ باطوم و طعم بغض الله و اکبر.  همه اینا رو هم تو خونه باصدای بلند و مشت گره کرده برامون تکرار می کردی . 4 سال پیش همین موقع ها بود که نیمه شب جلوی خونمون  2تا ماشین لباس ش خ ص ی یه ماشین 206 مشکی رو گرفته بودن و راننده ماشین رو با ضرب باتوم داشتن میکردنش توی صندوق عقب ماشین خودش و ما از طبقه 4 خونمون شاهدش بودیم . خیلیها شاهد بودن و جرات نمیکردن دم بزنن. صداهایی بلند شد و ناسزاهایی . ... بماند پسر را بردند و خاطره اش مدتها تو ذهن شما بود . دیشب 25 خداد 92 اما...
26 خرداد 1392

2 ماه جامانده

براي سال آينده كه كلاس اول ميري تصميم گرفتيم به ايران برگرديم. قبل عيد سرچي كه كرديم ديديم اكثر دبستاناي خوب ( يا حداقل اسم در كرده!) رو بايد قبل اسفند اقدام مي كرديم . اين در و اون در ديديم ٣ ٤ تا موندن كه باحرف و گفت و شنودي حداكثر تا خرداد بايد براي ثبت نام ایران باشیم.اين شد كه به اجبار كاسه كوزمون رو جمع كرديم كه برگرديم به ايران براي تثبيت ثبت نام شما گل گلاب . هول هولكي از مدرست خدا حافظي كرديم. با عكسايي كه از همكلاسيهات داشتي يادگاري ساده اي درست كردم و برديم براي دوستات . وسايلت رو هم از مدرسه جمع كرديم و با بوس و بغل و آرزوهاي خوب از مدرست جدا شديم.  ٢١ مي بار و بنديلمون رو بستيم و به ايران برگ...
22 خرداد 1392

جشن اینترنشنال مدرسه

جشن سالانه اینترنشنال مدرسه در 4 می برگزار شد و من و شما تنها نماینده های ایران بودیم . همگی سعی کرده بودن با لباس ، سوغات ، غذا ،رقص ، اماکن و افراد معروف کشورشون رو معرفی کنن .که خوب ما تو نبود امکانات تنها تو مراسم رژه شرکت کردیم. برای همین در حالی که سرود ای ایران پخش می شد شما پرچم رو تو رژه حمل می کردی و منم پشت شما هی قربون صدقه قد و بالات میرفتم.   دوستای خوشگل آرژانتینی شما آپریل و مارتینا: عکسی یادگاری از واکین دوست اهل شیلی: کریستین هم کلاسی اهل کلومبیا: فرانچسکو دوست شیطونت از ایتالیا: با آرزوی اینکه شما بچه های گل ایران در آینده کاری کنید که اسم دوست داشتنی " ایران "  هر جای دنیا باعث ...
17 ارديبهشت 1392

دندان قورت داده شده!

در طی یک سری مراحل سر شیره مالیدن ،توسط عمو علی جان ، دندان بسیار سست شده شما توسط دست مبارکشان کنده شد و شما از هول، اولین دندان افتاده خود را قورت داده فرمودید   ...
8 ارديبهشت 1392