امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

كه تو در ميان جاني

يادم نره كه سلامتي .... وقتايي كه حرف گوش نميدي، به حرفم محل نمييدي ، يادم نره شنواييت سالمه و وقتي مي گم اميررضا دوست دارم ، ميشنوي و جوابم رو ميدي "منم دوست دارم خيييييلي". وقتي از تلويزيون ديدن و بازي كردنات خسته شدم ، يادم نره چشماي سياهت سالمن و زيبا كه ميتوني ببيني!.وقتي درس خوندنت كلافم ميكنه، يادم نره پسرم سالمه و احساسش، ارتباطش ، هوشش،همه نرماله و دوست داشتني. ...وقتي از انجام كارهاي تمام نشدني شما خسته ميشم يادم نره كه چطور بغل كردنت ،عميق ترين احساس رو در من به وجود مياره! چقدر بايد خدا رو شكر كنم؟ آخه من ناتوان چطور خدا رو شكر كنم؟!چقدر بايد ذره ذره وجودم سپاس گذار وجود سالمت باشه ؟كه گاهي يادم ميره.... اينجا نوشتم كه يادم بمو...
8 ارديبهشت 1392

مراسم semana santa

این هفته semana santa بود ، یعنی هفته مقدس. بنابه گفته ها، میگن که تو این هفته مسیح به صلیب کشیده میشه و بعد از سه روز که سراغ بدنش میرن ،میبینن که بدنش نیست و میگن که حضرت مسیح بعد از به صلیب کشیده شدن به سوی خدا رفته و زنده ست. خلاصه یک هفته برای این موضوع تعطیله و مردم مراسم خاصی دارن . یکی از این مراسم که حتما شنیدی نمایش به صلیب کشیدن مسیح (یا خسوس به قول اینها) است که هر جا بر حسب توان خودشون سعی میکنن که نمایش با شکوهی باشه. امسال برای اولین بار ما هم رفتیم ببینیم چه خبره و چه میکنن . مثل مقتل خونی ماست .. دیدی؟ یه کسی از روی چیزی ( که حتما برایشون معتبره) از ابتدای واقعه شروع به خوندن میکنه. که بزرگان یهود حکم ارتداد برا...
8 فروردين 1392

چهار شنبه سوری

ایرانی ها جمع شدیم و آتیش روشن کردیم و ...   خودت رو کشتی اینقدر که که دوییدی و از رو آتیش پریدی و حسابی دودی شدی ژستات و قربون ...
2 فروردين 1392

اثر مرگ چاوز بر کودک6 ساله ایرانی!

من دیگه رکورد شکوندم تو آپ نکردن وبلاگ عشقم. 3 ماه خاطراتت و ننوشتم و حالا موندم از کجا بنویسم! اما برنامه هات این روزها: مدرسه میری و کلاس تنیس ،ساعت 2:30 از مدرسه تعطیل میشی و خیلی گرسنه وخسته وکثیف میرسی خونه . بعد از غذا و استراحت ،کمی درس می خونی و بعدش کلاس تنیس میری یا تلویزیون میبینی. بعدم شب بازم درسات رو کار می کنیم. هفته ای  2 3 تا حرف فارسی یاد می گیریم و می چسبونیم به دیوار و تو طول هفته به هم یاد آوری میکنیم که چه کلمه هایی این حرف رو دارن. تا الان 20 تا خوندیم و البته خیلی به یادآوری احتیاج داره. خلاصه مشغولیم تا روزای شما به خوبی بگذره .  هفته پیش 5 یا 6 مارچ بود که چاوز ( رئیس جمهور ونزوئلا) فوت کرد ....
28 اسفند 1391

دندان لق شده!

 امروز گفتی مامان این دندونم یه کم درد میکنه ( اشاره به دندان نیش سمت چب) دست زدم  لق بود. اینقدر ذوق کردییی. راه میرفتی و ژست بزرگا رومیگرفتی و هر یه مدت به من میگفتی مامان خوشحالی داره 7 سالم میشه یه بارم بعد از اینکه در آب معدنی و باز کردی باز هم باژست و صدای کلفت کرده ، گفتی : مامان ببین هفت سالم شده چه راحت این در رو باز میکنم!  بعد هم هر چی میگفتیم گوش میکردی و باز میگفتی چون هفت سالم شده خیلی آقا شدم .. ما هم کلی لذت بردیم که پسرمون 1 سال قبل از 7 سالگی احساس 7 سالگی میکنه   ...
20 دی 1391

شب سال نو میلادی

شب اول سال با زیبایی که اولین بار بود میدیدم گذشت . اینجا از ،خوش شانسی ، همسایه خانه ای شده ایم که توانگری مالی خودش رو در هر مراسمی با اختلاف بسیار زیاد از بقیه نشون میده. آتش بازی شب سال نو هم یکی از اون مراسم بود. اون شب دیگه سنگ تموم گذاشته بودن .دقیقا 1 ساعت قبل 12 شب( تحویل سال) شروع کردند به ترکاندن بمب های آتش بازی که هر کدام حداقل 100 گوله رنگی داشت.  شاید اگر این انفجار ها در جای خاصی مثل مکان عمومی بود اینقدر جالب نبود . اینجا کنار خونه خودمون دیدن اینکه گوله های آتش باصدای خیلی بلند درست بالای سرت منفجر میشن خیلی هیجان داشت . شما که عین اون یکی دو ساعت دستات رو گوشت بود و آخرش گفتی مامان دستم درد گرفت و من دستام و...
18 دی 1391

روزگار ما در تعطیلات سال نو

تعطيلات رسمي اينجا از ٢١ دسامبر آغاز شد. روزهايي كه پر است از آدم تو مراكز خريد. روز هاي پر باران كه حتي لحظه اي زير آن ماندن ، گویی مساوي غرق شدن است !!!!  در اين روز هاي زيبا ما در خانه مانده ايم و هي از باران هاي شديد اينجا تعجب مي كنيم و هي آسمان را كه در هر لحظه به يك شكل در مي آيد خیره، تماشا مي كنيم.  اوج تفريحِ  لذت بخشمون هم شده ديدن گه گداري  سريال حريم سلطان از اينترنت. بگذريم  اما حال و هواي عيد دراينجا با آغاز تعطيلات سال نو غير از تزئینهاي پر زرق و برق  و چراغاني ها،خانواده هايي كه مذهبي ترند و " البته كاتوليك" ٥ مجسمه با دكور هاي جانبي رو كنار خونشون مي گذارن . يكي مجسمه حضرت ...
4 دی 1391

سفر به لچریا (2)

این جمعه بابا زودتر اومد خونه و با اعتصابی که ونزوئلایی ها کرده بودند، شنبه هم تعطیل بودند. این شد که یهو تصمیم گرفتیم و یه سفر دو روزه رفتیم   لچریا  ، که از توضیح دوباره جای مورد نظر صرفه نظر می کنم. اما این سفر: این بار با خانواده پانیز جون و عمو پیام اینا رفتیم و حسابی تو دریا شنا کردیم. جایی با نام "پسینا" که به معنی استخره. جایی نزدیک یک جزیره خیلی کوچک، که آنقدر کف آب آبی و زلال ه ، به استخر معروفه. اگه سفر قبلی لینک شده رو ببینی یادت میاد که وقتی داشتیم دنبال دسته دلفین ها تو این منطقه میگشتیم به یه نهنگ برخورد کردیم ...اما این دفعه دیگه دسته دلفین ها رو دیدیم که به سرعت حرکت میکردند و بالا و پایین میرفتن. بسیار زیب...
28 آذر 1391