امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

امان از دل تنگی

امیررضا: مامان بزار من برم خونه همسایمون پیش خاله مهسا. من: نه نمیشه الان سر کارن. امیررضا :آخه من باید برم. : چرا بـــــاید بری؟ : چون خیلی وقته نرفتم . دلشون برام تنگ شده : ااا اگه دلشون اینقدر تنگت شده بود میومدن دنبالت . : نه آخه اونا روشون نمیشه و گرنه خیلی منو دوست دارن و دلشون برام تنگ شده .. من میدونم :باشه اومدن برو  برای اومدن بابا لحظه شماری میکنی و هی میگی من دلم برای بابا تنگ شده ، من خیلی دوسش دارم ... پس کی میاد و برام اسباب بازی میاره؟  اما متاسفانه هی اومدنش عقب میوفته .   این روزها خیلی سن آدما برات مهم شده . اولا هرکی هر کار قابل توجهت رو میکنه، میپرسی مامان این چند سالشه ؟ بعد ...
27 شهريور 1391

خربزه خوردی برو باد بیاد

حالا یه 2 روز این نینی وبلاگ تعطیل بود من هی نوشتنم می گرفت .میومدم اینجا که بنویسم ، میدیدم اینجا بسته است و نی نی وبلاگ از صبوری من هی تشکر می کنه. چقدر واقعا اینا با ادبن .. دست شما درد نکنه .  تو این چند روز گذشته وسط همه شلوغ پلوغیا یه سر رفتیم دیار مادری ،طالقان، تا هم برای مادر مریضم تجدید روحیه ای بشه و هم شما آب و هوایی تازه کنی. از قضا راه خونه مامان جون هم خراب بود و خیلی جایی نرفتیم .همون خونه مامانجون موندیم تا بیشتر از این کمرشون به خاطر تکون های شدید ماشین در عبور از این تپه ماهور های راه آسیب نبینه. شما خیلی طالقان رو دوست داری و از دیدن گاو و خر وگوسفندو ... کلی مشعوف می شی.در همین طالقان پر از سرگرمی ها مفید،...
16 شهريور 1391

روزهای پر مشغله

این روزا تابستون و سر میکنم با مشغله های فراوان. پایان نامه ام  ، دنبال خونه گشتن برای خرید و مریضی مامانم یه طرف، کلاسای شما و شیطون بازی هات و خواسته های تمام نشدنیت از طرف دیگه خیلی گرفتارم کرده. اونم وقتی که بابا پیشمون نیست و تو این تهرون بی در و پیکر که هر کی به فکر کارای خودشه و یادش میره شاید عزیزی، خواهری، همسایه ای ، بچه ای به یه بغل محبت احتیاج داشته باشه. خلاصه میگذرونیم این تابستون و که کم کم داره گرماش رو از دست میده و دیشب با یه بارون دلچسب رسما داره خداحافظی میکنه. کلاس هات هم داره کم کم تموم میشه . سفال و نقاشی و اسکیت تموم شد و خودت خیلی راضی بودی و میگفتی بهت خیلی خوش می گذشته سر کلاسا. تنیس و موسیقی ادامه د...
5 شهريور 1391

خال

  امیر رضا از وقتی به دنیا اومده یه خال ( یا ماه گرفتگی..نمیدونم) بالای قوزک پای چپش داره . من دوسش دارم انگار یه یادگاری از نوزادیشه . با اینکه خودش داره بزرگ میشه و مرتب در حال تغییره این خال سر جاشه و یه شکله. برای خودش اصلا جلب توجه نکرده بود تا امروز.. اومده به من میگه: مامان این جوش چرا اینجا درست شده؟( به خال اشاره می کنه) - مامان این خاله جوش نیست  -خوب چرا اینجا در اومده؟ - نمیدونم مثل رنگ پوستته دیگه.... اینجا هم وقتی تو دل من بودی این رنگی شده. - یعنی من از پات اومدم بیرون (جواب من همچین نتیجه گیری داشت؟) - نه مامان تو از دل من اومدی بیرون ...ببین منم رو صورتم این خال رو دارم... - یعنی تو از صورت مام...
16 فروردين 1391

امیررضا

  امیررضا: مامان خدا كجاست من: همه جا خدا چيزي نيست كه جا بخواد مثل نور همه جا هست حتي تو دل بچه ها. -تو دل دا ینا سور هم هست (خوبه نگفتی تو دل بن تن!) -خوب حتما تو دل اونا هم بوده -شاید الان دايناسوري باشه نه؟ -نه اون دايناسورایي كه تو فكر ميكني همشون خيلي وقت پيش مردن . -ما هم هممون ميميريم؟ -فعلا که زنده ایم  بيا اين كتاب رو بخونیم...   جمعه از مدرسه اومدي ميگي مامان بازم امروز اپريل گريه كرد اينقدر خوشم اومد - اااا چرا - خوب اخه دوست دارم اپريل گريه كنه ،چون تو استخر باهام بازي نمي كنه. عجب فكر كنم شما از اون پسرايي بشي كه تحمل بي محلي از دختر مورد علاقش رو ند...
16 فروردين 1391

هفته اول سال 1391

سلام چه خبرا بوده از كجا شروع كنم ؟ خوب شب عيد كه گفتم مهمون داشتيم و سر جمع شامل ٥ بچه هم مي شدن . حسابي همتون كيف كردين و بازي و البته كمي هم دعوا . بالاخره ساعت ١٢ و ٤٥ شب سال تحويل شد و روبو سي و تبريك و أينا .از اونجا که ما میزبان بودیم وقت عکس گرفتن نداشتم به زودی عکسای تکمیلی رو میذارم.   تو این غربت کلی هم عيدي گرفتي! كه فرداش همش رو من و بابا بالا كشيديم. واقعا ما بابا ، مامان امانت داري نيستیما. واما اتفاق هاي هفته گذشته،  بعد از عيد استخر نرفتي چون مريض بودي و سرفه مي كردي. يه روز به دعوت معلمتون اومدم مدرستون و يه كتاب إيراني براي بچه ها خوندم . خيلي جالب بود تو اومدي بغلم كردي و بعد هم دخترای...
8 فروردين 1391

خدایا شکرت

    شنات همچنان بر قرار البته بازم سرما خوردی و سرفه های بدی میکنی .برای همین  روزای بارونی نمی برمت کلاس. جای استخر و اطرافش خیلی زیباست. من خیلی خوشحالم که میبینم تو توی این استخرشنا میکنی و لذت میبری. یاد خودم و شرایط استخر ای ایران می افتم افسوس می خورم . کاش که قدرشو میدونستی .غیر از اینکه خود مناظر استخر خیلی قشنگه جای خیلی خلوتیه و فقط بچه های کلاس شما هستن . اطرافش حیونای زیادی نگه داری می شن که بعضی شون آزادن مثل این طاووس  که وقتی شما مشغول شنا بودین من ازش عکس گرفتم .   . . این 5 شنبه جشن "thanks giving" مدرستون بود و هر کسی یه چیزی...
12 آذر 1390

دوستات : افرا و نرگس و پریماه

این روزها بیشتر بعد از ظهر ها با افرا هستی جمعه که ظهر بعد از مدرسه با پریماه و مامانش رفتیم لاکاسکادا خیلی میزون نبودی هی میگفتی دلم درد میکنه. اما با پریماه خیلی بازی کردین و نهارم کینگ برگر مهمون خاله اشرف شدیم. بعد از اونجا رفتیم خونه خاله سهور که من فرنی ببرم براشون آخه افطار  مهمون داشت تو هم از خدا خواسته اومدی و دیگه هر کاریت کردم که بیای بریم خونمون نیومدی. موندی تا بعد شام  با مهمونشون ...  اونجا که برگشتیم سرما داشتی. شب تب کردی فدات شم مریض می شی خیلی مظلوم میشی و هیچی غذا نمیخوری منم دلم برات کباب میشه. صبحش خیلی بهتر شدی اما چشمت چرک کرده بود رفتم و از فارماتادو برات آنتی بیوتیک خریدم و برات ریختم. شنبه ش...
8 شهريور 1390

بازی .شادی. خنده

داریم مسافرتها و خریدامون رو انجام میدیم که زودتر برگردیم پیش بابایی. هفته پیش از 5 شنبه رفتیم طالقان .که اونجا خیلی بهت خوش گذشت اینم عکساش: یک روز توپ بازی با آرش جونی: کلی آب بازی     بسیار دقیق به دنبال مورچه  به هر بهانه ای دوباره آب بازی!  با مادر جون کنار رودخانه    با پریسا کوچولوی تپل نوه دایی من:   دیروز صبح برگشتیم تهران  شبش با هم رفتیم پارک و طبق معمول لج شما برای خرید یه چیزی (مهم نیست چی فقط باید خرید) منم از این فرفره ها که میرن آسمون برات خریدم . بعد رفتیم مرکز خرید ولنجک و کلی اونجا برات خرید کردم. اول یه عینک دودی  بعد...
29 تير 1390