امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

پسر خونه

شنبه بردمت چشم پزشکی .خدا رو شکر چشمات سالمن و نگران تنبلی چشمت نیستم. از اونجا رفتیم و از GEOX برات لباس و کفش خریدم بعد رفتیم بنتون و اونجا هم برات کلی لباس خریدم.چون بابات سفارش داده بود وگفته که تو ماتورین لباس بچه خوبی وجود نداره... جالب اینجا بود که خسته شده بودی و میگفتی بریم خونه ... خیلی خونه ای هستی وبعد از مدتی که بیرون میمونی میگی بریم خونه! عصر هم طبق معمول رفتیم خونه مادرجون و با مهدی بازی کردی. کفشت رو خیلی دوست داری و همش میپوشیش. یه cd هم خریدیم به اسم آلفا و امگا که در مورد گرگ هاست ...همش داری اون رو میبینی . دیگه مهد اسمت رو ننوشتم .می خوام تا وقتی میریم ونزوئلا استراحت کنی . همیشه شاد باشی عزیز دلم  ...
19 تير 1390

آقایی

شیرینم این هفته گذشته خیلی سرمون شلوغ بود. دوشنبه رفتیم خونه مامان جون که شهاب هم اونجا بود تا دلتون خواست بازی کردید و شاد بودید.شب هم اونجا خوابیدیم ظهر عباس دایی من اومد اونجا و شما دو تا خیلی آقا بودید . عصر هم من دلم نیومد زیر قولم بزنم و شما رو با مامان جون بردم سرزمین عجایب .کلی تو ماجراجویان بازی کردید وقتی بیرون اومدید خیس عرق بودید ! شب که مامان جون اینا رو میرسوندم شما تو ماشین خوابت برد. این هم عکس شما وشهاب:   چهار شنبه هم همش خونه عمو علی بودی  چون من رفته بودم نامزدی دختر داییم. شب که اومدم خواب بودی عزیزم. دیشب هم با عمه جونا و مادر جون رفتیم عروسی ... خیلی آقا بودی و اصلا شیطونی نکردی ..میگفتی مامان ...
17 تير 1390

خونه عمه جون فاطمه

گشت و گذارت همچنان ادامه داره جمعه شب با عمه فرشته و زهرا جون رفتیم خونه عمه فاطمه. عمهات خیلی مهربونن و دوست دارن دختر عمه هات که بیشتر. دیروز شنبه کلی با زهرا و لیلا جون بازی کردی آزاده جونم اومده بود و دیدتت. منم یه سر رفتم دانشگاه وااای که چقدر هوا گرم بود داشتم میمردم از گرما و دود نمی شد نفس کشید . زهرا جون موهات رو فشن درست کرده بود و یه عالمه زل زده بود به سرت ...میگفتی مامان زهرا موم رو ترکونده!(امان از این اصطلاحاتی زهرا یادت میده) آزاده ازت پرسیده بود کی میری ونزوئلا کفتی هر موقع وقتش برسه! هر یه مدت هم داد میزدی مامان . من میگفتم بله . میگفتی دوست دارم  عمه هات م کلی نازت رو میکشیدن. خلاصه دیشب تو راه برگشت خو...
12 تير 1390