امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

سفر آخر هفته

آخر هفته گذشته با خاله سهور اینا رفتیم پرتو لاکروز . به جز یکی دو قسمت کلا خیلی به هممون خوش گذشت. شما حسابی تو استخر با بچه ها شیطونی کردی.  من و بابات و مثلا غرق می کردی و کلی ذوق میکردی ... هی میرفتی بیرون و می دوییدی و خودت  رو تو آب می نداختی.  بعد از ظهر هم که می خواستیم بریم لچریا رو از بالای یه تپه ببینیم از شدت خستگی خوابت برد ماهم یه جا پیدا کردیم که پارا گلایدر داشت... از اونجا که شما خواب بودی  از فرصت استفاده کردم و یه ١٠ دقیقه پریدم... فوق العاده بود خیلی حال داد. نهارم رفتیم یه رستوران عربی و نهار خیلی خوش مزه خوردیم و برگشتیم ماتورین ...همه راه رو بیدار بودی و خیلی آقا نشسته بودی. کلی هم در ...
5 شهريور 1390

آغاز مدرسه

پسر گلم  2 از دو هفته بیشتره که اومدیم ونزوئلا  پیش بابایی. راستش چون روزه م و کارای خونه و پروپوزالم رو دارم انجام می دم نتونستم برات بنویسم. هفته اول که خیلی بد گذشت خوابمون هنوز تنظیم نشده بود و ساعت 3 شب بلند می شدیم . خیلی هم حوصلت سر میرفت.یه بار رفتی پش پریماه و چند بارم رفتیم پیش افرا وآوا. یه بارم خاله سهور بردتتون سینما. خلاصه که از دیروز مدرست شروع شده ومن هم خوشحالم که یه جای خوب میری. تصمیم دارم بعد از ظهرت هم یه طوری با کلاس آموزشی پر کنم باید ببینم چی میشه... راستی یک شنبه تولد دوستت کریستین بود و با هم رفتیم ...بهت خوش گذشت گر چه خیلی خوب نمی تونستی خواسته هات رو به بچه ها بگی . اما برای روحیت خیلی خوب ب...
25 مرداد 1390

بازی .شادی. خنده

داریم مسافرتها و خریدامون رو انجام میدیم که زودتر برگردیم پیش بابایی. هفته پیش از 5 شنبه رفتیم طالقان .که اونجا خیلی بهت خوش گذشت اینم عکساش: یک روز توپ بازی با آرش جونی: کلی آب بازی     بسیار دقیق به دنبال مورچه  به هر بهانه ای دوباره آب بازی!  با مادر جون کنار رودخانه    با پریسا کوچولوی تپل نوه دایی من:   دیروز صبح برگشتیم تهران  شبش با هم رفتیم پارک و طبق معمول لج شما برای خرید یه چیزی (مهم نیست چی فقط باید خرید) منم از این فرفره ها که میرن آسمون برات خریدم . بعد رفتیم مرکز خرید ولنجک و کلی اونجا برات خرید کردم. اول یه عینک دودی  بعد...
29 تير 1390

پسر خونه

شنبه بردمت چشم پزشکی .خدا رو شکر چشمات سالمن و نگران تنبلی چشمت نیستم. از اونجا رفتیم و از GEOX برات لباس و کفش خریدم بعد رفتیم بنتون و اونجا هم برات کلی لباس خریدم.چون بابات سفارش داده بود وگفته که تو ماتورین لباس بچه خوبی وجود نداره... جالب اینجا بود که خسته شده بودی و میگفتی بریم خونه ... خیلی خونه ای هستی وبعد از مدتی که بیرون میمونی میگی بریم خونه! عصر هم طبق معمول رفتیم خونه مادرجون و با مهدی بازی کردی. کفشت رو خیلی دوست داری و همش میپوشیش. یه cd هم خریدیم به اسم آلفا و امگا که در مورد گرگ هاست ...همش داری اون رو میبینی . دیگه مهد اسمت رو ننوشتم .می خوام تا وقتی میریم ونزوئلا استراحت کنی . همیشه شاد باشی عزیز دلم  ...
19 تير 1390

آقایی

شیرینم این هفته گذشته خیلی سرمون شلوغ بود. دوشنبه رفتیم خونه مامان جون که شهاب هم اونجا بود تا دلتون خواست بازی کردید و شاد بودید.شب هم اونجا خوابیدیم ظهر عباس دایی من اومد اونجا و شما دو تا خیلی آقا بودید . عصر هم من دلم نیومد زیر قولم بزنم و شما رو با مامان جون بردم سرزمین عجایب .کلی تو ماجراجویان بازی کردید وقتی بیرون اومدید خیس عرق بودید ! شب که مامان جون اینا رو میرسوندم شما تو ماشین خوابت برد. این هم عکس شما وشهاب:   چهار شنبه هم همش خونه عمو علی بودی  چون من رفته بودم نامزدی دختر داییم. شب که اومدم خواب بودی عزیزم. دیشب هم با عمه جونا و مادر جون رفتیم عروسی ... خیلی آقا بودی و اصلا شیطونی نکردی ..میگفتی مامان ...
17 تير 1390

خونه عمه جون فاطمه

گشت و گذارت همچنان ادامه داره جمعه شب با عمه فرشته و زهرا جون رفتیم خونه عمه فاطمه. عمهات خیلی مهربونن و دوست دارن دختر عمه هات که بیشتر. دیروز شنبه کلی با زهرا و لیلا جون بازی کردی آزاده جونم اومده بود و دیدتت. منم یه سر رفتم دانشگاه وااای که چقدر هوا گرم بود داشتم میمردم از گرما و دود نمی شد نفس کشید . زهرا جون موهات رو فشن درست کرده بود و یه عالمه زل زده بود به سرت ...میگفتی مامان زهرا موم رو ترکونده!(امان از این اصطلاحاتی زهرا یادت میده) آزاده ازت پرسیده بود کی میری ونزوئلا کفتی هر موقع وقتش برسه! هر یه مدت هم داد میزدی مامان . من میگفتم بله . میگفتی دوست دارم  عمه هات م کلی نازت رو میکشیدن. خلاصه دیشب تو راه برگشت خو...
12 تير 1390

د دری شدی اساسی

این چند وقته اصلا خونه بند نیستی! 4 شنبه ای که عصری رفتی خونه عمو علی با محمد بازی کنی. دایی محمد اومد و بعد از کلی ناز کشیدن از شما بردتت استخر. منم نشستم کارای سمینارم رو تموم کردم. باداییت کلی بازی کردی و اونم تعجب کرده بود که تو چقدر خوب با تویوپ شنا میکنی.شامتم داد و ساعت 12 شب رسیدین خونه .خیلی بهت خوش گذشته بود. دیروز 5 شنبه هم دیگه حریفت نشدم تو خونه نگهت دارم  ..با هم رفتیم سرزمین عجایب. همه بازیا رو رفتی ..خیلی شلوغ بود . آخرشم حکم کردی که حتما باید صورتم رو اسپایدرمن کنم...خلاصه با صورت رنگ شده اومدیم بیرو.   ...حالتتات خیلی خنده دار بود ..حرف نمیزدی..نمیخندیدی خیلی جدی بودی که رنگ صورتت خراب نشه..این کار...
10 تير 1390