د دری شدی اساسی
این چند وقته اصلا خونه بند نیستی!
4 شنبه ای که عصری رفتی خونه عمو علی با محمد بازی کنی. دایی محمد اومد و بعد از کلی ناز کشیدن از شما بردتت استخر.
منم نشستم کارای سمینارم رو تموم کردم. باداییت کلی بازی کردی و اونم تعجب کرده بود که تو چقدر خوب با تویوپ شنا میکنی.شامتم داد و ساعت 12 شب رسیدین خونه .خیلی بهت خوش گذشته بود.
دیروز 5 شنبه هم دیگه حریفت نشدم تو خونه نگهت دارم ..با هم رفتیم سرزمین عجایب. همه بازیا رو رفتی ..خیلی شلوغ بود . آخرشم حکم کردی که حتما باید صورتم رو اسپایدرمن کنم...خلاصه با صورت رنگ شده اومدیم بیرو.
...حالتتات خیلی خنده دار بود ..حرف نمیزدی..نمیخندیدی خیلی جدی بودی که رنگ صورتت خراب نشه..این کارات عین بابا رضا جونته .
بعد از خریدن چند تا کمک آموزشی از فروشگاه رنگین کمون اومدیم خونه.
شب هم عمه فرشته و زهرا جون اومدن خونمون.
امروز جمعه چشمت رو که باز کردی گفتی بزار برم خونه محمد .به زور کارتون و نقاشی و کتاب تا 11 تو خونه نگهت داشته اما دیگه گریه میکردی..
خلاصه آلان خونه محمدی و منم اینجا تنها.
خیلی ددری شدی اینطوری پیش بره تو ونزوئلا به مشکل میخوریم.
دوست دارم همیشه بخندی عزیزم.