اندر احوالات امير كوچك
بچه نگو جيگر عشق ، عسل واي من چقدر مامان نديد بديديم ، هركي ندونه فكر ميكنه من اين بچه رو بعد ١٠٠ سال از كره ماه آورمش كه اينقدر عزيزه.
گريه كردناي شبانه نق زدناش وقتي دارم از خواب ميميرم، حتي شستنش بعد يه خرابكاري اساسي، و ... اينقدر برام شيرينه و لذت بخشه ك همش فكر مي كنم، اينم ك بزرگ شه من ديگه بچه ندارم :((( حتما يكي ديگه بيارم!
امروز كه ٣ شهريوره ١١ ماهش تموم شده.
الان ميتونه چند قدم راه بره و بدون كمك بايسته . به به. د د . آبه، مَ مَ . رو ميگه . وقتي باهاش حرف ميزنم يا مستقيم تو چشاش براش آواز ميخونم با من صدا در مياره و بلند مي خونه!
عاشق اينه ك دستش رو بگيريم و راه ببريمش، ادعاش ميشه ساعت ها راه بره و همه اين مدت هم بخنده و تند تند نفس نفس بزنه.
توپ خيلي دوست داره و از بازي با هر نوع توپي استقبال مي كنه.
٥ تا دندون داره و همزمان داره ٣ تا ديگه درمياره .دست دسي مي كنه و باي باي كه قبلا مي كرد الان يادش رفته، هر ادايي بادهنمون در بياريم سريع انجام ميده . از بلندي و ارتفاع ( حالا هر ارتفاعي، چه يه وجب چه يه متر ) به راحتي پايين مياد اينطور ك اول پاهاش رو مياره پايين و آروم از پشت با دستاش بدنش رو ميده عقب ، اينجوري پاهاش زود ميرسه زمين و دِ برو ك رفتيم براي شيطوني.
براي به دست آوردن چيزي ك مي خواد تمام تلاشش رو مي كنه ، و بسيار اصرار داره ، ديگه دست آخر كه دستش به هيچي نميرسه جيغ مي كشه!
حمام و آب بازي رو دوست داره اما امكان نداره تو حمام ( حالا تو اون لگن خودش) بشينه ! حتما بايد بايسته و يه دستش به من تكيه بده بعد آب بازي كنه، خيلي خطرناكه و همش اضطراب دارم كه نيوفته، اما حريفش نميشم و همچنان ايستاده حمومش مي كنم.
امير كوچولوي ما ، نبات خونمونه، شاديه دلامونه. خيلي دوسش داريم.
خدا حافظ و نگهدارتون باشه عزيزاي دلم