امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

سفر به لچریا

    هفته پيش يهو جور شد رفتيم يه مسافرت دو روزه . لچريا و پرتو لا كروز بندری در شمال شرقي ونزولا. نصف این شهر تو آبه یعنی نصف خونه ها توی آبه و با قایق رفت و آمد می کنن . اسپانیایی ها وقتی برای اولین بار به ونزوئلا اومدن از این بندر وارد شدن و از اونجایی که خونه های سرخ پوستی اون زمان هم روی آب بنا شده بود ، اسم اینجا رو "ونزوئلا" یعنی "جایی شبیه ونیز" گذاشتند.     شب درهتلي در لچريا اقامت داشتيم و صبح ساعت ١٠ رفتيم منطقه ای به اسم " موچيما" كه جزائر كوچك و بزرگي رو در درياي كاراييب شامل مي شه و مردم و توريست ها، براي شنا و استفاده از سواحل شني كه بعضي از اين جزائر دارند،به اینجا سفر می کنند. &...
24 فروردين 1391

خال

  امیر رضا از وقتی به دنیا اومده یه خال ( یا ماه گرفتگی..نمیدونم) بالای قوزک پای چپش داره . من دوسش دارم انگار یه یادگاری از نوزادیشه . با اینکه خودش داره بزرگ میشه و مرتب در حال تغییره این خال سر جاشه و یه شکله. برای خودش اصلا جلب توجه نکرده بود تا امروز.. اومده به من میگه: مامان این جوش چرا اینجا درست شده؟( به خال اشاره می کنه) - مامان این خاله جوش نیست  -خوب چرا اینجا در اومده؟ - نمیدونم مثل رنگ پوستته دیگه.... اینجا هم وقتی تو دل من بودی این رنگی شده. - یعنی من از پات اومدم بیرون (جواب من همچین نتیجه گیری داشت؟) - نه مامان تو از دل من اومدی بیرون ...ببین منم رو صورتم این خال رو دارم... - یعنی تو از صورت مام...
16 فروردين 1391

امیررضا

  امیررضا: مامان خدا كجاست من: همه جا خدا چيزي نيست كه جا بخواد مثل نور همه جا هست حتي تو دل بچه ها. -تو دل دا ینا سور هم هست (خوبه نگفتی تو دل بن تن!) -خوب حتما تو دل اونا هم بوده -شاید الان دايناسوري باشه نه؟ -نه اون دايناسورایي كه تو فكر ميكني همشون خيلي وقت پيش مردن . -ما هم هممون ميميريم؟ -فعلا که زنده ایم  بيا اين كتاب رو بخونیم...   جمعه از مدرسه اومدي ميگي مامان بازم امروز اپريل گريه كرد اينقدر خوشم اومد - اااا چرا - خوب اخه دوست دارم اپريل گريه كنه ،چون تو استخر باهام بازي نمي كنه. عجب فكر كنم شما از اون پسرايي بشي كه تحمل بي محلي از دختر مورد علاقش رو ند...
16 فروردين 1391

هفته اول سال 1391

سلام چه خبرا بوده از كجا شروع كنم ؟ خوب شب عيد كه گفتم مهمون داشتيم و سر جمع شامل ٥ بچه هم مي شدن . حسابي همتون كيف كردين و بازي و البته كمي هم دعوا . بالاخره ساعت ١٢ و ٤٥ شب سال تحويل شد و روبو سي و تبريك و أينا .از اونجا که ما میزبان بودیم وقت عکس گرفتن نداشتم به زودی عکسای تکمیلی رو میذارم.   تو این غربت کلی هم عيدي گرفتي! كه فرداش همش رو من و بابا بالا كشيديم. واقعا ما بابا ، مامان امانت داري نيستیما. واما اتفاق هاي هفته گذشته،  بعد از عيد استخر نرفتي چون مريض بودي و سرفه مي كردي. يه روز به دعوت معلمتون اومدم مدرستون و يه كتاب إيراني براي بچه ها خوندم . خيلي جالب بود تو اومدي بغلم كردي و بعد هم دخترای...
8 فروردين 1391

اخرين روز از سال 1390

امروز اخرين روز سال و ما امشب بيشتر از ٣٠ نفر مهمون داريم . تحويل سال به وقت اينجا ساعت ١٢ شبه و بابا إيراني هاي اينجا رو دعوت كرده تا دور هم سال رو نو كنيم . الان شما رو به زور خوابوندم تا بتوني شب بيدار بموني. منم خيلي خستم. فقط اومدم سال جديد رو به همه عزيزايي كه تو اين سال نود باهاشون از طريق وبت اشنا شدم ودوستاي خوبي شديم تبريك بگم و ارزوي بهترين ها رو براشون داشته باشم . خيلي دوستون داريم دوستاي گلمون عيدتون مبارك  پ.ن: عکس 4 سالگی ...
2 فروردين 1391

ولنتاینت مبارک عشقم

روز ولنتاینت مبارک عزیز دلم خیلی وقته چیزی برات ننوشتم . روزگار طبق برنامه پیش میره و مدرسه و کلاس شنا برنامه اصلیته. تو ادامه خاطره اين چند روز و عكسا رو ببين   هفته پیش  با عسل اینا رفتیم لچریا بندری در شمال ونزوئلا که مشرف به دریای کاراییبه . وقت کمی اونجا بودیم اما تو همین مدت کم حسابی از بودن با عسل لذت بردی و بازی کردی.   نمایی از ساحل لچریا   پاساژ کاسا بوته که این پاساژ و خونه های اطرافش همگی روی آب هستند   استخرت  هم برقراره و به تازه گی میتونی یه عرض رو نه خیلی اصولی اما بدون کمک  شنا کنی . خودش کلی پیشرفته ، تویی که همین که می بردنت طرف عمیق گریه میکردی و میگفتی " مامان می...
24 اسفند 1390

تعطیلات کارناوال

هفته گذشته به خاطر کارنوال کامل تعطیل بودین .  اینجا هفته کارناوال از همه مناطق اطراف میان مرکز شهر که دختر های انتخابی خودشون رو نمایش بدن و در آخر برنده معلوم میشه...خیلی شلوغ میشه هر گروهی تو خیابون راه میوفته و  نامزد خودشون رو تبلیغ میکنن . به نظر خیلی جالب میاد من فقط یه سری عکس از این برنامه ها دیدم .اما هیچ وقت نرفتم .  به علت وجود هر کی  ، از ده های اطراف و زاقه نشین ها  ، شهر بسیار شلوغ و ناامن میشه . ممکنه که به خاطر مثلا دوربینی که دستت باشه یه هفت تیر بیاد کنار گوشت . ازطرفی هم خیلی با روحیات ما جور در نمیاد . همشون به طرز بسیار بدی لباس می پوشن و خیلی بد م.س.ت میشن .خلاصه ما در این مراسم جمعی ونزوئلایی ها شرکت نکردیم و یه هفته ...
24 اسفند 1390