امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

دستم بستست عزیزم

1390/4/1 1:35
نویسنده : مریم
173 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم . بالاخره امتحانام امروزتموم شد و به خودم قول دادم که بیشتر به شما برسم هورا. بعد از ظهر که آوردمت از مهد خونه .یه کم با کامپیوتر بازی کردی و تلویزیون دیدی تا 6 که با هم رفتیم بیرون تا دی و دی مونو از تمیرگاه بگیریم ..اونجا یه پارک بود که دیدی و بهانه که منو ببر منم میخواستم . زود تر برس به تمیرگاه که تعطیل نشه ...شما هی گفتی هی گفتی آخ.همین که از ماشین پیاده شدیم هم همش میگی برام یه چیزی بگیر (مهم نیست چی همش توقع داری با هم که میایم بیرون حتما یه چیزی برات بگیرم )

خلاصه کمی با هم دعوا کردیم و برگشتیم طرف خونه که من دلم سوخت و شما رو بردم پارک سپهر.اما... اونجا کنار پارک یه سری چیزای آشغال طبق معمول میفروختنابرو ..منم چون دلم میخواد این عادت از سرت بیوفته .محکم بهت گفتم که برات چیزی نمیخرم ..فقط برو پارک و بازی کن وگر نه میریم خونه....تو هم از یه سرسره که سر میخوردی  دست به سینه وایمیستادی و با اخم منو نگاه میکردیمنتظر....

دلم میخواست مثل بچه های دیگه شاد باشی و بازی کنی اما همش عصبانی بودی و با حرص راه میرفتی . با کسی هم بازی نمیکردی...

هر 2 دقیقه هم میومدی میگفتی چرا برام چیزی نمی خری ..باز من میگفتم که اینا آشغالن..تو خیلی اسباب بازی داری و نباید هر دفه برات بخرم...اما...کلافه

آخرم بعد نیم ساعت که دیدم تو هیچ لذتی از پارک نمی بری دستت رو گرفتم و آوردمت تو ماشین 

خیلی ناراحت شدم....گریه

نمیدونم چه کار کنم که در عین حال که بهت باج ندم ..ساعات خوشی رو برات فراهم کنم.؟

نمیدونم این عادت (یه چیزی بخر برام) شما رو چطور باهاش کنار بیام؟

 الان که خوابی دلم میسوزهناراحت کاش میتونستم و می شد که اصلا بهت سخت نگیرم ..هر چی بخوای بهت بدم و هر کاری بخوای بکنی..اما ...نمیشه!

فردا می خوام ببرمت سرزمین عجایب خدا به خیر کنه.

  .

 .

بابات از ونزوئلا کلی لباس زارا گرفته و داده عمو احمد برات آورده...دست بابایی درد نکنه که همه فکر و ذکرش توییقلب .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)