امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه سن داره

امیررضا پسر طلا

دوباره آماده سفر

هفته دیگه باید برگردیم ونزوئلا . از یه طرف مدرسه و کار بابا و زندگی اونجاست از طرف دیگه دلم اینجاست و  نمی خوام دوباره تنها بشم  . اما چاره ای نیست .  داریم کارامون و  خرید و دیدار ها و کار های اداری رو انجام میدیم.. تا کم کم راهی بشیم. بیشتر پیش مادر جون میمونی تا ما به کارها برسیم . از بیرون رفتن وخرید بدت میاد .ترجیح میدی خونه بمونی !  شانس ما که تو این مدت اصلا تهران برف نیومد .این عکس پارسالِ که نزدیک خونه مامان جون توی پارک ازت گرفتم: این 5 شنبه خونه مادر جون مهمونی دادیم و همه فامیل درجه یک رو دعوت کردیم . حسابی با پسر عموهات بازی کردی و آتیش سوزوندی . به حدی که 10 ، 20 نفر آدم بزرگ از پس شما ...
18 دی 1390

اشکات جیگرم رو می سوزونه

دیشب یه مطلبی  خوندم که  بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد ." الیزابت استون" این کمه خیلی بیشتر از اینها رو توی تو میبینم فقط قلب نیست خیلی بیشر از اینهاست . اما متاسفانه گاهی بدون اینکه بخوام گریت رو در میارم ...کاش هر چیزی که می خواستی .. هر چیزی رو بهت اجازه میدادم که راحت هر کاری دلت می خواد بکنی.. اما متاسفانه نمی شه  ای عزیز تر از جانم ، قلبم، عمرم  برای بزرگ شدن و تو این جامعه و لای مردم زندگی کردن و دوست داشته شدن باید تربیت بشی و سختی بکشی و من و پدرت این کار رو میکنیم .. کاش اشکایی که میریزی برای چیزها...
22 مهر 1390