اميررضا با اينا زمستون و سر كرده
اواسط دي بود كه بابا از ونزوئلا اومد، ما براي عروسي زهرا دختر عمه فرشته آماده مي شديم. كت و شلواررسمي كروات و پاپونت رو خريده بوديم و شما روزي دوبار مي پوشيدي و باهاش كيف ميكردي. عروسي زهرا جون ٣ بهمن بود و با كلي كار و بدو بدو برگذار شد . ما هم بعد از مدتها يك عكس خانوادگي گرفتيم.
بعد ار عروسي زهرا ٢ پروژه پاگشا كردن عروس و تولد شما به سرعت برگذار شد. تولدت رو با وجود تعطيلي ٣ روزه مدرسه به خاطر برف، خونه مادر جون گرفتيم . حدود ٢٠ نفر پسراي فاميل و دوستاي مدرست بودن .عمو فرشيد هم برنامه براتون اجرا كرد .خيلي بهتون خوش گذشته بود.
هفته بعدش هم يني ٢٠ بهمن بابا دوباره رفت ونز و شما به شدت ناراحت شدي.
توي زمستون كلاس زبان اسپانيايي و انگليسي همچنان برقرار بود و به اصرار خودت كلاس فوتسال هم از طرف مدرسه ميرفتي، دوستش داشتي و من هم از شادي شما لذت مي بردم.
بااتمام سال ١٣٩٢ شما هم با سواد شدي و تمام حروف رو ياد گرفتي و هر دفعه با خوندن متني كلي لذت ميبرم از باسواد شدنت.
امير كوچيكه هم با وجودش كلي شادي و گرفتاري شيرين برامون آورده. الان كه آخرين روز اسفنده مي تونه هرچند تا دلش بخواد قل بخوره و روي زمين بخزه ، شير خشك كمكي هم ميخوره چون كمي از نمودار رشد خودش پايين تره.
هرحركت جديدي ك مي كنه خوشحالي رو ميشه تو خنده هاش و چشماش ديد . يه چيزايي ميگه مثل به به ، م م ، أگ.. خوش اخلاقه و شيطون . مي خواد بخوابه دورش وو بالش مي چينم تا به خودش صدمه نرسونه، آخه اينقدر وول مي خوره و اينور و اونور قلت (شایدم قلط ؟) ميزنه تا بالاخره يه جا خوابش ببره.
دقايقي ديگه سال ١٣٩٢ تموم مي شه و من خدا رو شكر مي كنم ك سال خوبي رو پشت سر گذاشتيم و خدا يه هديه عزيز به ما عطا كرد و ما يه خانواده ٤ نفره شديم. امسال سال مهمي هم براي امير آقاي بزرگ ما بود و باسواد شد و انشاالله نور علم و عقل همه جا راهنماش باشه و ازش جدا نشه.
با آرزوي بهترينها در سال جديد براي همه عزيزانم