امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

امیررضا پسر طلا

سلام صداي ما را از ونزوئلا ميشنويد

سلام عزیزای دلم . با تموم شدن سال تحصیلی 92-93 شما رسما با سواد شدی به همین مناسبت تو تاریخ 1/3/93  کلاس اول 1-1 جشن پایان سال داشت. البته بگم که اول، دوم خرداد ماه بود،اما چون ما پرواز ونزوئلامون همون روز بود ،مدرسه لطف کرد و برنامه رو یه روز روزتر برگذار کرد. عالی بودید وهمه بسیار از برنامه هاتون راضی بودن. در پایان برنامه هم با پوریا که رفیق صمیمی شما بود عکس گرفتید و گردنبند های یادگاریتون رو با هم عوض کردین کلی با تاسف از هم جدا شدید. بله دیگه ما هم همون شب بامامانجون و امیر کوچیکه که اولین سفرش بود راهی ونزوئلا شدیم. خدا رو شکر جفتتون بسیار پسرای خوبی بودید و من اصلا اذیت نشدم. مهماندارا که عاشقتون شده بودن همش با ا...
25 مرداد 1393

Hola venezuella

یه هفته ست که رسیدیم ونزوئلا .بابا خیلی خوشحاله و هر چی دلت میخواد، اورد میدی و اونم چشم بسته برات می خره .  ژانویه نزدیکه و همه جا خیلی شلوغ و پر انرژیه.مثل نزدیکای سال تحویل خودمون. رفتم مدرسه ات و برای ژانویه ثبت نام شدی . فردا قرار برم پکیج درسایی که باید باهات کار کنم رو بگیرم . امید وارم خیلی عقب نباشی . ما که تعطیلات ژانویه پر کاری رو در پیش داریم بقیه کلاسات هم صبر میکنم تا سال آینده بعد تعطیلات 20 روزه اینجا . پی نوشت: لپ تاب خودم شارژرش به برق 110 اینجا نمیخوره و فعلا از کار افتاده. با این یکی لپ تاب کار میکنم که نوشتن توش خیلی سخته  ببخشید که پستم کوتاهه ...
20 آذر 1391

ولنتاینت مبارک عشقم

روز ولنتاینت مبارک عزیز دلم خیلی وقته چیزی برات ننوشتم . روزگار طبق برنامه پیش میره و مدرسه و کلاس شنا برنامه اصلیته. تو ادامه خاطره اين چند روز و عكسا رو ببين   هفته پیش  با عسل اینا رفتیم لچریا بندری در شمال ونزوئلا که مشرف به دریای کاراییبه . وقت کمی اونجا بودیم اما تو همین مدت کم حسابی از بودن با عسل لذت بردی و بازی کردی.   نمایی از ساحل لچریا   پاساژ کاسا بوته که این پاساژ و خونه های اطرافش همگی روی آب هستند   استخرت  هم برقراره و به تازه گی میتونی یه عرض رو نه خیلی اصولی اما بدون کمک  شنا کنی . خودش کلی پیشرفته ، تویی که همین که می بردنت طرف عمیق گریه میکردی و میگفتی " مامان می...
24 اسفند 1390

تعطیلات کارناوال

هفته گذشته به خاطر کارنوال کامل تعطیل بودین .  اینجا هفته کارناوال از همه مناطق اطراف میان مرکز شهر که دختر های انتخابی خودشون رو نمایش بدن و در آخر برنده معلوم میشه...خیلی شلوغ میشه هر گروهی تو خیابون راه میوفته و  نامزد خودشون رو تبلیغ میکنن . به نظر خیلی جالب میاد من فقط یه سری عکس از این برنامه ها دیدم .اما هیچ وقت نرفتم .  به علت وجود هر کی  ، از ده های اطراف و زاقه نشین ها  ، شهر بسیار شلوغ و ناامن میشه . ممکنه که به خاطر مثلا دوربینی که دستت باشه یه هفت تیر بیاد کنار گوشت . ازطرفی هم خیلی با روحیات ما جور در نمیاد . همشون به طرز بسیار بدی لباس می پوشن و خیلی بد م.س.ت میشن .خلاصه ما در این مراسم جمعی ونزوئلایی ها شرکت نکردیم و یه هفته ...
24 اسفند 1390

برگشتيم به روزگار عادي

تقريبا دو هفته هست كه برگشتيم . روز اول همين كه فهميدي بأيد بري مدرسه خيلي گريه كردي اما با اين حال بردمت . مي رسي به ماشين گريه و بهونت تموم مي شه . ظهر هم خوشحال از مدرسه برگشتي . براي كلاس شنا هم جلسه اول با ترس و گريه بردمت اما خدا رو شكر بالاخره. همه چي به حالت عادي برگشت. خانواده جديدي به إيراني هاي اينجا أضافه شده و دخترشون به اسم عسل دوستت شده كه ماشالله تو شيطوني دست تو رو از پشت بسته . با هم بازياي پسرونه ميكنين و كلي حال ميكنين. ديروز صبح گفتي گلوم درد ميكنه و كمي تب داشتي . بردمت دكتر و خدا رو شكر ديشب تبت قطع شد و امروز فرستادمت مدرسه . الان هم با كلي سلام و صلوات اومدي استخر و من كنار استخر از فرصت استفاده كردم و دارم پيج...
7 بهمن 1390

هالووین

  بعد از یک غیبت طولانی خیلی سخته که همه چی رو بنویسم.منتظر یه پست طووووولانی باش!  حدود 3 هفته پیش بازم مریض شدی شب ها سرفه میکردی و نمی تونستی بخوابی . دکتر بهت آنتی بیونیک داد و دو تا آنتی هیستامین خیلی قوی که من بعد 3 شب دیگه بهت ندادم. خیلی روت اثر بدی داشت و بد اخلاقت میکرد .  خدا رو شکر خوب شدی. 2 هفته پیش خاله رابی و خاله شهرزاد از ایران اومدن . یه روزم پارمیدا اومد خونمون و کلی با هم بازی کردین و استخر هم رفتین. یه روزهم رفتیم پیش خاله رابی و برای سام کوچولو که حالا خیلی بزرگ شده لگو و چتر اسپایدرمن گرفتیم. اما همچنان همش دوست داری سام رو اذیت کنی نمیدونم چرا رابطه خوبی با این بچه مظلوم نداری!. ی...
15 آبان 1390

تازگی شیطون تر شدی

چهار شنبه گذشته شب با خاله سهور رفتی سیرک و رقص پاتیناژ .خیلی هیجان زده بودی از آتیش بازیشون با آب و تاب تعریف میکردی . این چند وقت خیلی بارونای شدیدی اینجا می باره اما بالاخره شنبه ظهر با آوا و افرا اینا رفتیم استخر .با تیوپ همه جا راحت میرفتی و با افرا بازی میکردی کلی هم سرسره آبی رو استفاده کردین اون وسطا هم گاهی بارون شروع می شد و همه میرفتیم زیر پل وسط آب که اقلا رو سرمون بارون نریزه..خوش گذشت. شب با  بابا و خانواده خاله سهور و آقای ک.م رفتیم کلوپ عربا. تو ماشین خوابت برد اما اونجا بلند شدی و در نتیجه طبق معمول اکتیو تر و غیر قابل کنترل شدی یه جا بند نبودی از اونجا که هم بازیت افرا خواب بود  شما به ماها گیر میدادی قلیون ...
26 مهر 1390

سفر آخر هفته

آخر هفته گذشته با خاله سهور اینا رفتیم پرتو لاکروز . به جز یکی دو قسمت کلا خیلی به هممون خوش گذشت. شما حسابی تو استخر با بچه ها شیطونی کردی.  من و بابات و مثلا غرق می کردی و کلی ذوق میکردی ... هی میرفتی بیرون و می دوییدی و خودت  رو تو آب می نداختی.  بعد از ظهر هم که می خواستیم بریم لچریا رو از بالای یه تپه ببینیم از شدت خستگی خوابت برد ماهم یه جا پیدا کردیم که پارا گلایدر داشت... از اونجا که شما خواب بودی  از فرصت استفاده کردم و یه ١٠ دقیقه پریدم... فوق العاده بود خیلی حال داد. نهارم رفتیم یه رستوران عربی و نهار خیلی خوش مزه خوردیم و برگشتیم ماتورین ...همه راه رو بیدار بودی و خیلی آقا نشسته بودی. کلی هم در ...
5 شهريور 1390

آغاز مدرسه

پسر گلم  2 از دو هفته بیشتره که اومدیم ونزوئلا  پیش بابایی. راستش چون روزه م و کارای خونه و پروپوزالم رو دارم انجام می دم نتونستم برات بنویسم. هفته اول که خیلی بد گذشت خوابمون هنوز تنظیم نشده بود و ساعت 3 شب بلند می شدیم . خیلی هم حوصلت سر میرفت.یه بار رفتی پش پریماه و چند بارم رفتیم پیش افرا وآوا. یه بارم خاله سهور بردتتون سینما. خلاصه که از دیروز مدرست شروع شده ومن هم خوشحالم که یه جای خوب میری. تصمیم دارم بعد از ظهرت هم یه طوری با کلاس آموزشی پر کنم باید ببینم چی میشه... راستی یک شنبه تولد دوستت کریستین بود و با هم رفتیم ...بهت خوش گذشت گر چه خیلی خوب نمی تونستی خواسته هات رو به بچه ها بگی . اما برای روحیت خیلی خوب ب...
25 مرداد 1390
1